اخیرا شایع شده بود که افغان های مقیم خارج اکثرا به بیماری ای به نام " پوچی در حد ِ اعلا" مبتلا هستند.
این شایعه چنان قوت گرفت که بسیاری از افغان ها برای فرار از این اتهام به تدابیر عجیب و غریبی متوسل شدند ( به یاد داشته باشید که در میان افغان ها بیماری ها به عنوان اتهام مطرح و به حیث جرم اثبات می شوند). در میان تدابیر اتخاذ شده برای این که نشان بدهند اصلا دچار این بیماری نیستند ، یکی جالب تر بود. هر جا می رفتی مردم با اشتیاق تمام از مورچه ها سخن می گفتند. اول تعجب می کردی. چرا مورچه؟ چرا مردم در باره ی فیل حرف نمی زنند؟ خود من بارها کمره ی عکاسی ام را برداشته بیرون می رفتم و برای این که به خودم نشان بدهم که چه قدر هر چیز دنیا و زنده گی برایم مهم و با معنا است مثلا از یک سنگریزه عکس می گرفتم و بعد به عکس خیره می شدم و در رازهای آن شناور می شدم. یک روز از مورچه ها عکس گرفتم و آن گاه فهمیدم که هر کس که بیماری " احساس پوچی در حد اعلا" نداشته باشد حتما روزی روزگاری سر و کار اش با مورچه ها می افتد.
این هم چند نمونه از روایت سه چهار آدم صحت مند دیگر :
یک مرد پیر :
والله امروز که از خانه می آمدم یا از خانه می رفتم ( نمی دانم کدام اش بود) ، در راه قطاری از مورچه ها را دیدم که از سرک می گذشتند. راستی این مورچه ها عجب حیوانات خرد خردی بوده اند. دل ام خیلی برای شان سوخت. رفتم و از خانه مقداری نان توته و میده آوردم و در پیش قطار شان انداختم. بسیار خوش حال شدند. آدم باید همیشه در زنده گی خود ....( ادامه اش را خودتان محض ِ تمرین اخلاق حدس بزنید).
یک زن جوان:
من وقتی که در سرک ها قدم می زنم ( البته یک دانه بی ام دبلیو دارم) حتی المقدور کوشش می کنم که مورچه های بی چاره را لگد نکنم. آخر آن ها هم انسان هستند و جان دارند. ببخشید ، انسان که نیستند ولی کسی منکر شده نمی تواند که جان دارند. جان دارند و گرنه مرده می بودند دیگر نی؟ بعضی کسان هستند که در زنده گی هدفی ندارند و شب و روز خود را به بیهوده گی سپری می کنند. این گونه آدم ها حتا فیل را هم در یک متری خود نمی بینند. انسان باید...
یک خانم هفتاد و سه ساله ( که اصرار دارد داشتن یک نواسه ی بیست و دو ساله به ادعای او مبنی بر سی و هفت ساله بودن خودش ضربه یی نمی زند) :
من وقتی که می بینم اکثر افغان های ما در این جا دچار سر درگمی و بی هدفی شده اند سخت غمگین می شوم. انسان اگر کوشش کند هرگز دچار بی هدفی نمی شود. من سی و هشت سال پیش یک بار احساس پوچی کردم و به این نتیجه رسیدم که زنده گی ام خالی و بی جهت شده است. یک روز همین طور از خانه بر آمدم و شروع کردم به قدم زدن. بعد از مدتی رفتن به این سو و آن سو و برگشتن و بر گرد خود چرخیدن ، ناگهان چشم ام به یک مورچه افتاد که گاهی به چپ می رفت و گاه به راست و گاه بر می گشت و دور ِ خود می چرخید. دل ام خیلی برای اش سوخت. بیچاره را برداشتم و به خانه آوردم و برایش دیگ میگ تیار کردم. با خود عهد کردم که حتما کمک اش کنم و از سرگردانی نجات اش بدهم. همسر ام به دیگ پختن من ریشخند می زد اول ها. بعد ها از پرخوری آن مورچه تعجب کرده بود. مدتی که گذشت او هم که از همان بیماری من رنج می برد آستین های خود را برای خدمت به مورچه ی ما بالا زد و در مدت یک ماه حال اش بهبود یافت. متاسفانه مورچه ی ما در بیست و هفتم دسامبر همان سال از دنیا رفت. ولی ما منتظر نماندیم و فورا یک مورچه ی دیگر را پیدا کردیم و آوردیم . خوش بختانه این مورچه وضع خوبی دارد. در طول سال ها مراقبت ما به اندازه ی یک بقه کلان شده و کم کم فارسی را هم یاد گرفته. انسان باید در زنده گی خود هدف مثبتی داشته باشد تا از اضطراب و ....
یک مرد جوان :
من از روزی که کتاب موریس مترلینگ در مورد مورچه ها را خوانده ام و خودم هم در زنده گی شان مطالعه کرده ام خیلی به زنده گی امیدوارم. البته قبلا هم زیاد ناامید نبودم. تنها یک بار که خیلی اعصاب ام خراب بود و از شدت خشم خمس و زکات ام را به فیدل کاسترو فرستادم به پدر و مادرم در افغانستان تلفون کردم و هر دوی شان را عاق کردم. اما بعدا که در زنده گی مورچه ها دقت کردم فهمیدم که پدر و مادرم هم کمتر از مورچه که نیستند. این است که دو باره به آن ها تلفون کردم و برای شان توضیح دادم که در صورتی که از این پس آدم شوند من حاضرم عاق ام را بشکنم و فرستادن سی دالر ماهانه را از سر بگیرم. به برادران ام غلام فقیر ، کلب ِ غریب و مظلوم حسین هم گفته ام که به فکر پدر و مادر باشند. اگر من در زنده گی مورچه ها مطالعه نمی کردم شاید حالا این قدر مثبت اندیش نمی بودم. آدم باید در فرصت کوتاه زنده گی ...
من – یعنی این آدمی که مورچه های کلمات را در این صفحه می چراند- حالا فهمیده ام که چرا رودکی هفت هزار سال پیش گفته بود :
زنده گی ِ مورچه در نظر ِ هوشیار
خوب که دقت کنی داده همیشه نجات مردم ِ افسرده را از خطر ِ انتحار
( البته روده درازی ِ موجود وزنی در مصرع دوم کار همان رودکی است و ما برای حفظ امانت در آن دست نبردیم).