۱۳۹۰ آبان ۱۴, شنبه

بد تفسیر شده ، باز بد تفسیر شده



این روزها هر کس میکروفون به دست اش آمد بر والی ِ ما حمله می کند. میکروفون نبود کاغذ را لوله می کند و جار می زند که آهای موسی اکبر زاده والی غزنی اعتراف کرد که به طالبان اجازه داده دو راکت بر شهر غزنی فیر کنند. من چون خودم از غزنی هستم ، خوب می دانم که ما همیشه خار چشم بوده ایم. حرف ِ امروز نیست. همان وقت که سلطان محمود والی ِ ما بود ما آرام بودیم؟ آن وقت هم اگر والی ما به هندوستان حمله می کرد می گفتند چرا حمله می کنی. اگر حمله نمی کرد می گفتند آی که دل ما برای حمله تنگ شده. یک قاری بابا داشتیم که همه به او حسودی می کردند که چرا روزانه شصت تا تخم مرغ می خورد ( نه؟ ببخشید ، کمی خلط کردم. قاری بابا نبود. بهشتی ورس بود. معذرت. ولی قاری بابا را هم ندیده بودید چه گنبد بی روزه یی داشت ).
من تلاش کردم متن گفت و گوی تلفونی والی غزنی با طالبان را پیدا کنم و ببینم اصل ماجرا چیست.  پس از یافتن و خواندن متن این گفت و گو به این نتیجه رسیدم که سخنان والی بد تفسیر شده. همین یک هفته پیش بود که سخنان کرزی را هم بد تفسیر کردیم و رسوای عالم شدیم. شما گفت و گوی والی ما با طالبان را بخوانید. اگر متقاعد نشدید که حق با ایشان بوده ، معلوم می شود.

طالب : السلام علیکم موسی جان،
والی: وروره سلام علیکم.
طالب: به پارسی گپ می کنیم امشب.
والی: چرا؟
طالب: به خاطر این که ما امشب در باره ی موشک گپ داریم.
والی: فهمیدم. ولی چرا به فارسی؟
طالب: این طور است موسی جان که برادران ایرانی ما خواستند که به گفت و گوی ما و شما گوش بدهند.
والی: ایرانی ها؟ چه می گویی؟
طالب: موسی جان ، این موشک ها را آن ها به ما هدیه نمودند. حالی می خواهند بفهمند که ما و شما در این باره چه می گوییم.
والی: خوب ، سه خطه کردید؟
طالب: بلی بلی. برادران سپاه کدس حالی گپ های ما و تو را می شنوند.
والی: ملا صاحب ، این سی و هفت موشک که شما فیر کنید خیلی زیاد است. حتما کدام تای شان به بیلدینگ ولایت هم می خورد.
طالب:  موسی جان. یک قسم گپ بگو که برادران سپاه کدس هم بفهمند. این ها بیلدینگ را ساختمان می گوید.
والی: خوب. گفتم که سی و هفت موشک زیاد است.
طالب: ما زیر فشار هستیم. به ما امر شده که پنجاه موشک به غزنی بزنیم. برادران ایرانی هم کوشش دارند که ما زیاد موشک بزنیم. پاکستانی ها گفتند که اگر تا دو روز نزنیم ...
والی: من هم می گویم بزنید. ولی سی و هفت دانه زیاد است.
طالب: خوب. ما و شما به توافق نمی رسیم. ما می رویم می زنیم.
والی: ملا صاحب ، صبر کنید . این موشک ها را به کجا می زنید؟
طالب: ده تای آن را به اطراف ولایت می زنیم ، پنج تای اش را...
والی: نه ، نه ، به اطراف ولایت صحیح نیست. کدام تای آن خطا خورده به دفتر من می خورد.
طالب: موسی جان شما چرا این قدر ترسو شدید؟ سابق که ما و شما آدم حلال می کردیم شما هیچ چرت نمی کردید. حالی چه شده؟
والی: ملا صاحب ، جان شیرین است. شما چه پافشاری دارید که حتما ولایت را با موشک بزنید؟ یک چند تا بزنید به این بازار مازار خلاص شود.
طالب: شما ساده فکر می کنید. ما اگر به اطراف ولایت نزنیم همه فکر می کنند که شما از خود ما هستید.
والی: نیستم؟ شما مرا از خود نمی دانید؟
طالب: متوجه نشدید. ما نگفتیم شما از ما نیستید. گفتیم مردم خیال می کنند که شما طالب هستید.
والی: شما فکر می کنید مردم حالا نمی فهمند؟ فکر می کنید مردم خر استند؟
طالب: شما ما را خر گفتید؟ خودت خر ، پدرت خر ، چوچه ی ابلیس!
والی : ملا صاحب ، ملا صاحب ، ملا صاحب !
نفر سپاه قدس : آقای ... آقای ملا سحاب ! سوء تفاهم شده ، منظور ایشون شما نبودید...
طالب: ما امشب این قدر راکت بزنیم که تو چوچه ی ابلیس بفهمی کی خر است.
والی: ملا صاحب !
طالب: زیاد گپ نزن منافق. تو شیطان هستی. تو ایمان خود را از دست دادی. تو مطلق کافر شدی.
نفر سپاه قدس: جناب ملا ، ایشون به شما خر نگفتند...
طالب: بر پدر شما هم لعنت. باش ما این کافر ها را در افغانستان نابود کنیم با شما هم کار داریم.
والی: هلو ، هلو ، هلو
نفر سپاه قدس: هلو ، این چه شد؟ جناب والی شما از ولایت بروید بیرون. این ها دیوانه اند حالا می زنند خدای نکرده.
والی: من در ولایت نیستم. من این ملا را می شناسم. نام اش ملا سعدالدین آخند است. از همین غزنی ماست. ما با همدیگر کلان شدیم. سابق هم همین طور بود. یک دفعه جنی می شد. گاهی می افتاد و دهان اش کف می کرد. به همه دشنام می داد. یک بار به ملا عمر آخند دشنام داد. گفت به چشم تو ... یک چیز بسیار بد گفت. آدم خراب نیست. بسیار ایمان دار است.
نفر سپاه قدس: ایشان آدم مهمی هستند؟
والی: خیلی خیلی مهم. او آن قدر قدرت دارد که می تواند مرا از گروه طالبان اخراج کند. گاهی جنی می شود ولی بسیار ایمان دار است.
نفر سپاه قدس: خوب ، فعلا خدا حافظ . من یک ساعت بعد از شما خبر می گیرم.

یک ساعت بعد:
نفر سپاه قدس: سلام علیکم آقای اکبرزاده.
والی: سلام علیکم. مونده نباشین.
نفر سپاه قدس: اون چیه؟
والی: گفتم به زبان شما صحبت کنم. یعنی خسته نباشید.
نفر سپاه قدس: چه شد؟ این ملا سعد الدین موشک ها را شلیک کرد؟
والی: بلی ، دو تا زدند.
نفر سپاه قدس: فقط دو تا؟
والی: بلی ، من با یک نفر دیگر طالبان تماس گرفتم. گفتند سی و پنج تا موشک دیگر شما کار نکردند.  شلیک نشدند.
نفر سپاه قدس: از وقتی که آقای احمدی نژاد رئیس جمهور شده این طور شده.  همه اش بلوف.
والی: شما نگران نباشید. من آبرو داری می کنم. به رسانه ها می گویم که من اجازه ی پرتاب همان دو موشک را به طالبان داده بودم.
نفر سپاه قدس: آن دو موشک که شلیک شدند تلفات هم به بار آوردند؟
والی: هاهاها ، کمی بلی. چند نفر را کشته اند.
نفر سپاه قدس: نظامی ها را کشته اند؟
والی: هاهاها ، هاهاهاهاهاها ، ههههههه هها ، هاها ، ها ، ههههههههههههههههه اوی هها هه هه هاهاها
نفر سپاه قدس: چرا می خندید؟
والی: ببخشید ، من هر وقت کلمه ی " کشته " را می شنوم این طور خنده ام می گیرد.
نفر سپاه قدس: خدایا ! این هم که دقیقا مثل رئیس ما است...
والی: هلو ، هلو ، قطع شد.

۱۳۹۰ آبان ۱۱, چهارشنبه

یک صلوات استانبولی ختم بفرمایید


اجلاس استانبول که به خاطر حل کردن اکثر مشکلات افغانستان برگزار شده بود در نزدیکی های خاتمه یافتن ناگهان به شدت پایان یافت و باعث شادی و هلهله ی حاضران گردید. شرکت کننده گان در این اجلاس خیلی شاد بودند و در عین حال خوش حال هم به نظر می رسیدند. آنان توافق کردند که افغانستان به عنوان یک کشورِ ریش سفیدِ غمینِ مسکین که سال ها از دست پسر عموهای خود جفا و بی مهری دیده باید از این پس مورد احترام قرار بگیرد. نماینده ی پاکستان در مورد افغانستان گفت :
" من یادم هست یک روز ما موشک بازی می کردیم ، یکی از  بچه ها موشکی را به طرف چاچای بزرگوار مان افغانستان پرتاب کرد و موشک مذکور به یک جای بسیار بد ِ ایشان اصابت کرد. ما فکر می کردیم که چاچا می آید و همه ی ما را گوش مالی می دهد. اما خداوند به ایشان صبر عجیبی داده.  چیزی نگفت. آن وقت بر خلاف انتظار ما آمد و روی یک یک ما را ماچ کرد و فرمود که ما بچه های ماهی هستیم و حتا برادران او می باشیم".
نماینده ی جمهوری اسلامی ایران نیز خاطره های شیرینی از عمو افغانستان داشت:
" ایشون بحر فداکاریه. اوج شرافته. دوست پاکستانی مون از بازی گفت. ما در ایران بازی ای داریم به اسم  یورو بده ، غیرت بگیر. یه بار بچه ها جمع شدن و گفتن با عمو افغانستان اینو بازی کنیم. اول فکر می کردیم ما در بازی خیلی خوبیم ، چون عمو افغانستان که ما بهش عمو افاغنه می گوییم هی می باخت. خیلی بیشتر از ارزش یورویی که ما بهش می دادیم غیرت شو می داد. بعد متوجه شدیم که ایشون خیلی بزرگواره. این شد که تصمیم گرفتیم یه دو قدمی جلوتر بریم. این دفه این بچه طالبانو پیدا کردیم. بهشون گفتیم ما بهتون مور و ملخ می دیم ببریتشون بندازین تو تنبان عمو افاغنه. دروغ چرا، گاهی میون این مور و ملخا عقرب جراره و مار و این چیزا هم قاطی می کردیم. طالب ها اینا رو می بردن می ذاشتن زیر پاچه ی عمو و اونام بالا می رفتن و به نشیمن عمو هی نیش می زدن. به حضرت عباس قسم می خورم این عمو افاغنه یه دفه نیومد به ما بگه چرا این کارا رو می کنین. شنیدیم یه بار گفته که همون چند هزار یورویی که ما بهش می دیم غنیمته. باز شنیدیم که تاآخرین ریالشو خرج غریب غربا می کنه. اینقد عندِ دادنه ، اینقد دریای جوده".
دیگران هم هر چه گفتند در شرح مهربانی های افغانستان بود. البته این اجلاس سراسر نور و نشاط خالی از ماجراهای نسبتا بچه گانه هم نبود. مثلا در لحظات آخر کنفرانس که افغانستان ایستاده بود تا دیگران به او ادای احترام کنند ، نماینده ی یکی از کشور ها از افغانستان خواست که لطف کند و یک تار ریش سفید خود را به عنوان تبرک به آن شخص اعطا کند. متاسفانه این در خواست را دیگران هم تکرار کردند و در آخر تقریبا ریشی در روی افغانستان نماند. یکی از افغان های حاضر در جلسه به خبرنگاران گفت : " ما در کشورمان با چیزی به نام ریشخند آشنا بودیم ، ولی این ریشکند چیز کاملا تازه یی بود".