۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

من و سال نو


سال نو آمد و نداد هیچ به بنده حال ِ نو
من که ندیده ام به جز آب دماغ ِ سال نو
گر چه که دو هزار و ده چون دو هزار و نه بود
باز به پیش روی ِ من هست یک احتمال ِ نو :
این که حجیم تر شود این شکم ِ عظیم ِ من
- شکل جوال ِ کهنه را محو کند جوال ِ نو-
یا مرض شکر اگر لطف کند بر آورد
زین مه ِ روی دلکش ام صورت ِ یک شغال ِ نو
این کمر ِ خمیده هم هیچ بعید نیست که
ز انجمن کمرخمان کسب کند مدال ِ نو

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

ما ، اهل کوفه


این شعار طرفداران سید علی بن معاویه در ایران است.

۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

آیین ِ سر پرستی

بی بی سی خبر داد که "قانون سرپرستی وزارتخانه های افغانستان" تصویب شد.

در شرح این قانون آمده است که " سر " یک کلمه ی اصیل در عنعنه ی افغانی بوده و به معنای بزرگ یا کلان خانواده ، وزارت و غیره می باشد. مثلا وقتی که می گوییم " احمد *بی سر است" منظور این است که کسی نیست که احمد را مراقبت یعنی لت و کوب کند. در این قانون سر پرستی یعنی پرستش ِ بزرگ یا کلان ِ وزارت مربوطه.

بر اساس قانون سر پرستی وزارت خانه های افغانستان :

- هیچ کارمند هیچ وزارت خانه یی حق ندارد بیش از یک سر یعنی بیش از یک وزیر را پرستش کند. پرستش دو وزیر در یک زمان شرک محسوب می گردد و ان الوزیر لا یحب المشرکون.

- همه ی کارمندان وزارت خانه ها مکلف اند که روزانه به صورت مجموعی هشت رکعت تملق ایستاده به جا بیاورند و در صورت شک میان هفت و هشت با آشک و منتو به خانه ی وزیر رفته طلب مغفرت کنند.

- بر همه ی کارمندان واجب است که همه روزه سه ساعت ( از ساعت دوازده و نیم تا چهار بعد از ظهر) روزه ی سکوت بگیرند تا وزیر بتواند بر عرش ِ وزارت خود بخوابد. در صورت شکستن این روزه ی واجب کارمند گناهکار باید جهت کفاره از این رهنمود استفاده کند : شصت دالر جریمه باید داد/ یا به پای وزیر صیب افتاد.

- بر کارمندانی که معاش شان زیاد است حج ِ اکبر یعنی به دست آوردن دل وزیر واجب می شود. این کارمندان مکلف اند سالانه چهار دفعه گوسفند قربانی کنند و به زیارت حجرالمرمر خانه ی وزیر بشتابند. در روایات هم آمده که دل به دست آور که حج اکبر است/ خاصه آن دل که مربوط ِ " سر" است.

* البته می توان به جای احمد حامد هم گذاشت. اما از آنجا که حامد پسر خوبی است ، بی سری نمی کند و اوباما از او راضی است تصمیم گرفته شد که از همان مثال احمد استفاده شود.

۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

دستگیری مستر سکیداد هتیف

امروز یکی از برادران عزیز نیجریش ( یعنی اهل نیجریه ) می خواسته یکی از طیاره های امریکا را بر فراز شهر دیترویت منفجر کند که گرفتارش کرده اند و کار اش نشده. این آقای محترم بعضی مواد خشک را به لنگ خود ( ببخشید ما قی را لینگ می گوییم) بسته بوده و کمی مواد مایع هم داشته . این خبر را که خواندم فهمیدم که دفعه ی دیگر از بردن شامپوی " هید اند شولدر" خبری نخواهد بود. همین هید و شولدر خودم را اجازه بدهند که ببرم هم از سر من زیاد است. برای یک لحظه خودم را در حال بازرسی شدن در میدان هوایی بین المللی سانفرانسیسکو یافتم :

مامور : دهانت را باز کن

من : چشم ، بفرمایید

مامور : این چیزک سیاه که در وسط یکی از دندان های تخت ات هست چیست ؟

من : نقره است ، پر کاری کرده ام.

مامور : آن را بکش بیرون تا ببینیم که چه هست.

من : نمی شود. من چه گونه آن را بیرون بکشم؟

مامور : این ورق را امضا کن و سوگند یاد کن که این اورانیوم مورانیوم نیست.

( ورق را امضا می کنم)

مامور : دو باره دهن ات را باز کن. کی گفت که دهانت را ببند.

من : خیلی خوب. بفرمایید.

مامور : این چیست در اینجا جمع شده.

من : آب دهان ام هست.

مامور: آب دهان ات چرا این قدر غلیظ است؟

من : نمی دانم . غلیظ است؟

مامور : این چیز سیاه روی دندان ات چیست؟

من : این همان نقره است که پیشتر عرض کردم. گفتم که دندانم خراب شده بود ، پر کردم اش.

مامور : پس چرا حالا این قدر خشک شده؟

من : به خاطری که من هفده دقیقه است که دهانم را باز نگه داشته ام.

مامور : تعداد دقیق موهای بدن ات را در این فورم بنویس .

من : آخر من چه می دانم؟ حساب که نکرده ام.

مامور : تخمین بزن.

من : نمی دانم.پنج صد هزار؟ یک میلیون ؟ شاید بیشتر.

مامور : تو حق نداری بیشتر از پنجاه هزار تار مو را با خود حمل کنی.

من : چه کار کنم؟

مامور : سر ات را می تراشیم.

( مامور دیگری می آید و مویم را از ته می تراشد و در پلاستیک های آبی مخصوص می گذارد تا به لابراتوار ببرد)

من : تمام شد؟

مامور : نه ، این مرحله ی اول از مراحل نود و هفت گانه ی بازرسی امنیتی است.

من : من از خیر این سفر گذشتم . نمی روم.

( در این وقت ده ها پلیس مرا محاصره می کنند... شب در کانال 4 تلویزیون بازداشتگاه خبر دستگیری من پخش می شود: امروز فردی مظنون به ارتباط با القاعده به نام " سکیداد هتیف" در میدان هوایی سانفرانسیسکو بازداشت شد. گفته می شود که آب دهان مستر هتیف به طور غیر معمولی غلیظ بوده است...)

۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

موثق اما بی تفسیر 21

چند روز پیش آوازه یی افتاد که یکی از فرماندهان طالبان ِ پاکستانی گفته که هزاران طالب را به کمک براداران افغانی شان خواهد فرستاد. وزارت دفاع افغانستان گفته که طالبان پاکستانی توانایی این کار را ندارند و این گونه سخنان همان " جنگ تبلیغاتی" است. من با ارزیابی وزارت دفاع کشور مان موافق ام ، به دلایل زیر :
یک- طالبان پاکستان این کار را نمی توانند ، چون قادر به انجام اش نیستند و در ضمن توانایی این کار را هم ندارند.
دو- در گذشته هم طالبان پاکستانی جنگ تبلیغاتی راه انداخته بودند و حتا ادعا می کردند که در افغانستان حکومتی به نام امارت اسلامی طالبان ساخته اند. در حالی که این تبلیغات واقعیت نداشت و کوه های هندوکش به راستی سر به فلک کشیده اند و ما در هفدهم جدی امسال وارد هشتادهزارمین سال تاریخ وطن خود می شویم.
سه- فرض کنیم که طالبان پاکستانی واقعا توانستند که هزاران طالب دیگر را به کمک طالبان افغانستان بفرستند. فایده ی این کار برای طالبان چیست؟ چون ما به هر حال قبول نمی کنیم که آنان آمده اند. به قول شاعر :
هر که دارد سر به زیر برف ِ مفت
هر چه گویی می شمارد حرف ِ مفت
چهار- اگر طالبان پاکستانی بی عقلی کنند و هزاران نفر را در روز روشن به قندهار بیاورند ، دولت افغانستان فورا همه ی آنان را دستگیر خواهد کرد. اما اگر آنان در گروه های ده نفری و بیست نفری بیایند ، در آن صورت فرستادن هزاران نفر خیلی وقت نخواهد گرفت؟ خواهد گرفت ، بلی ، خواهد گرفت. پس معلوم شد که نمی توانند این کار را بکنند و اگر هم بکنند یک رقم خشره گی شان چیز خواهد شد ، آشکار خواهد شد.

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

سیاست جدید

گفت کرزی به اهل کابینه : " پس از این خلق ِ اعتماد کنیم

مدتی خون خوریم و تا چندی یک کمی کمترک فساد کنیم


کس نمی گوید از همین حالا دست مان از بخور بخور بالا

لیک در پیش چشم خلق خدا در چک و چور احتیاد کنیم*


نگذاریم خلق فکر کند که همه صاف و سچه دزد استیم

وقت رشوت گرفتن از مردم به احادیث استناد کنیم


سر مردم کلاه بگذاریم ( زین قره قل ها که ما داریم)

و از آن کار ها که در ایران می کند احمدی نژاد ، کنیم


پول خود را به کس نشان ندهیم تا که هستیم بر سر قدرت

پس از آن هر قدر که می خواهیم پیسه ی خویش تیت و باد کنیم


در زمانی که رشوه می گیریم حمله بر رشوه گیر ها آریم

وقت دزدی ز وضع امنیت سخت و بی وقفه انتقاد کنیم "


* احتیاد همان شکل مدول ( یعنی دولتی شده ی) احتیاط است.

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

استقلال

جنرال عظیمی معاون وزیر دفاع افغانستان خبر داد که تا چهار سال دیگر نیروهای افغان عملیات های نظامی را به تنهایی انجام خواهند داد. وی گفت که وزارت دفاع افغانستان تصمیم گرفته است که با آدم های بدحجاب برخورد جدی کند و قصاب های گرانفروش و متقلب را به سزای اعمال ننگین شان برساند. وی همچنان به گداهای شهر هشدار داد که به افراد مشکوک پناه ندهند و فریب دشمنان قسم خورده ی ملت را نخورند. جنرال عظیمی در پاسخ به چشمان سرشار از پرسش خبرنگاری که در جای خود سکته کرده بود , گفت : " نخیر , بی ربط نیست. ما در همه ی سطوح با دشمن در حال نبرد هستیم". آقای عظیمی اضافه کرد :" طالبان خیلی بی ناموس اند. پدر لعنت ها!".

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

اوی دزد ، اوهوی دزد

بی بی سی خبر داد که "وزیر صحت/بهداشت افغانستان در واکنش به سخنان مدیر کل سازمان پزشکان بدون مرز در باره ناکامی نظام بهداشتی این کشور گفته که این سازمان سخنان او را بازگویی کرده است". آقای محمد امین فاطمی گفته که " دزدی کردن یک اندیشه غیرقابل تحمل است". وی همچنین گفت که سازمان مذکور نباید انتشار خبر ناکامی نظام صحی کشور را " فلسفه و اندیشه و دستاورد " خود بداند.

این واقعا هم غیر قابل تحمل است. وزیر صحت ما بعد از ماه ها و بل سال ها سعی و تلاش و تفکر دریافت که نظام صحی ما نظامی ناکارآمد و ناکام است. او ساده شد و در جایی به این نکته ی بدیع اشارتی کرد. حالا خر بیار و مشنگ بار کن. مسئولان سازمان داکتران بدون مرز همه ی مرزهای اخلاقی را زیر پا کردند و در همه جا چنین وانمودند که گویی خبر ناکامی نظام صحی افغانستان را برای اولین بار آنان به گوش جهانیان رسانده اند. فردا اگر قرار شود به منتشر کننده گان این خبر جایزه ی نوبل داده شود ، لابد باز همین سازمان داکتران بدون مرز هیاهو به راه خواهد انداخت و کشف یک وزیر افغان را به نام خود ثبت خواهد کرد. اگر دزدی بیاید و همه ی دار و ندار آدم را ببرد ، چیزی نیست. اما اگر کسی اندیشه ی آدم را بدزدد ( آن هم اندیشه یی که پخته کردن اش سال ها وقت بگیرد) ، واقعا دل آدم به درد می آید.

من خود نیز گاهی با این مشکل مواجه شده ام. سال ها پیش در یک شب سرد ماه دلو از خانه بر آمدم و دیدم که یک متر برف باریده. به سرعت متوجه شدم که هوا بسیار سرد است. با خود گفتم که باید به مسجد بروم و خبر سردی هوا را توسط بلند گو به دیگران هم برسانم. اما چون برف زیاد باریده بود فکر کردم که تا فردا صبر کنم. فردا اول صبح رادیو امریکا با کمال وقاحت و بی هیچ احترامی به قوانین " کاپی رایت" گزارش داد که در قره باغ غزنی یک متر برف باریده و هوا در آنجا بسیار سرد شده. لعنتی ها شبانه اندیشه ی مرا دزدیده بودند. آن صبح به درگاه خداوند نالیدم و گفتم : "ای کریمی که از خزانه ی غیب / گبر و ترسا وظیفه خور داری ! تا کی اجازه می دهی که اندیشه های ما را – تنها به این دلیل که افغان ایم- این چنین آسان بدزدند و به نام خود نشر کنند؟". اما خداوند هم طبق معمول خود جوابی نداد و تا چاشت یک متر برف دیگر هم فرو فرستاد تا اوقات مان تلخ تر شود.

۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

موثق ، اما بی تفسیر 20

س. ه یکی از وبلاگ نویسان افغانی در اعتراض به تقلب های گسترده در انتخابات ریاست جمهوری افغانستان دست به اعتصاب نوشتن نامحدود زد. وی گفت :" سکوت من سرشار از ناگفته هاست". یکی از افراد حاضر که از این سخن وی عصبانی شده بود پاسخ داد : "این که واضح است. مردکه ی بی عقل ! معلوم است که آدم که سکوت کند ، چیزی نمی گوید و همه ی چیزهایی که نمی گوید عبارت اند از ناگفته ها. این که اکت و ادا کار ندارد". س. ه . که از این جسارت فرد مذکور ناراحت شده بود روی خود را به طرف آسمان کرد و با چشمانی سرشار از ناچکیده ها گفت :

" اللهم اجعل هذا خس و خاشاک معدوما و حد اقل مصدوما". در این وقت این ندا از آسمان آمد : " عرش اعلا سرشار از اجابت نشده هاست ، دعای تو هم روش". س. ه که نزدیک بود از شدت تعجب رئیس جمهور شود رو به اطرافیان خود کرد و گفت : " چرا ماموران عرش اعلا مثل محمود احمدی نژاد سخن می گویند؟".

۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

موثق ، اما بی تفسیر 19

آیت الله خامنه یی در نماز جمعه خطاب به امام زمان گفت :
"ای سید و مولای من! من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم و اندک آبرویی دارم که این را هم خود شما دادید که همه اینها را فدای انقلاب و نثار شما می‌کنم. سید ما و مولای ما، برای ما دعا کن که صاحب این انقلاب شمایی".
گفته می شود امام زمان در صفحه ی فیس بوک خود به این سخن خامنه یی پاسخ داده و نوشته است :
" آقای خامنه یی سلام ،
خواهش می کنم ؛ شما جان "قابیل"ی داری ، جسم ناقص ات هم مایه ی نگرانی نیست. آنچه مرا نگران می کند عقل ناقص ات هست. آبروی اندکی که گفته ای نیز مربوط به حساب چند سال پیش ات می شد. دیری است که حساب ات از آبرو به کلی خالی است. هر بار که از حساب آبرویت برای من چک می نویسی ، وقتی به " بانک ارحم الراحمین" مراجعه می کنم چک ات را بر می گردانند و خودم را هر جریمه می کنند. آخرین بار که چک ات را بردم به من اخطار کردند که اگر بار دیگر چک خالی این شارلاتان را بیاوری ترا تنزل رتبه داده و در لیست امامان نام ات را بعد از نام خمینی خواهیم نوشت".

صداقت تفسیرکاری : تفسیر انواع شعر و ترمیم ابیات شکسته با قیمت مناسب

من شاعر نیستم اما شاعران را دوست دارم ، همان گونه که برف می کند پاهای عریان را کرخت بحمدالله. با وجود این ، امروز بیتی از دیوان حافظ را خواندم و چنان مسحور معنای آن شدم که دریغ ام آمد دریافت های خود از این شعر را با شما در میان ننهم. مخصوصا که این روزها بسیاری از مفسران و شارحان ِ میهن عزیز مان احساس مسئولیت کرده و سعی دارند که معانی نهفته در دل ِ ابیات شاعران بزرگ قدیم و جدید فارسی را از عمق به سطح بیاورند ، چه عیبی دارد که ما نیز با بضاعت فراوانی که در این زمینه ها داریم دست افتاده یی را بگیریم و غریقی را که حتا یک فرهنگ عمید جیبی هم ندارد از توفان پریشانی به ساحل ِ آسانی بیاوریم. البته در همین جا از کسانی که دراین زمینه پیش قراولی کردند و از خاکستر سرد شده ی طبع این جانب که هزاران در و گوهر در خود مکتوم دارد آتشی افروختند تشکر کرده و باز هم تشکر می کنم.

باری آن بیت حافظ این است :

در خرابات مغان نور خدا می بینم

وین عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم

در این شعر حافظ از زبان استفاده می کند. چرا که شعر به نحوی رمز گونه از مرزهای آگاهی گذشته و خود را در زبان شاعر جلوه گر می سازد. شاعر برای آن که بتواند مفهوم خود را منتقل کند به صورت طبیعی به سراغ زبان می رود و از کارکردهای ويژه ی زبان برای رسانش ِ معنایی که در ضمیر خود دارد به گونه یی استفاده می کند که وقتی که مخاطب با کلمات او روبرو می شود معنای سخن او را درک می کند. البته به شرطی که هم شاعر و هم مخاطب او به نحوی از ادراک مشترک زبانی که لازمه ی فهم لایه های زبانی است دست یافته باشند. به زبانی فنی تر اگر شاعر و مخاطب همزبان باشند امکان دارد مخاطب معنای سخن شاعر را بفهمد.

در بیت بالا حافظ از فعل " دیدن " استفاده کرده است. دیدن بر دو نوع است : یکی دیدن با چشم های خود و دیگری دیدنی که مربوط به نوعی ادراک شاعرانه می شود که در بیت بالا منظور شاعر هر دو معنا است. یعنی وقتی حافظ می گوید " می بینم " ممکن است چیزی را ببیند و ممکن است چیزی نبیند اما همچنان اصرار بر دیدن کند. به همین دلیل هم هست که با نبوغ شاعرانه یی که دارد ذهن ما را به چالش می خواند و از ما می پرسد که " چه نوری ز کجا می بینم". در واقع در اینجا حافظ یا خود و یا مخاطب خود را به نحوی سوال پیچ می کند. اگر دقت شود در اول مصرع هم می گوید " وین" به جای " و این " تا مخاطب خود را به فکر وین پایتخت اتریش بیندازد و پیشاپیش او را گیج ساخته و ذهن اش را برای پیچیده گی های بعدی شعر منحرف کند. در همه ی این حالت ها حافظ به دقت از زبان استفاده می کند. اصلا حافظ در همه ی شعر های خود از زبان استفاده می کند.

یکی از شگفتی های شعر حافظ استفاده ی او از حرف " د" است. در مصرع اول بیت بالا حافظ با تردستی تمام فقط دو بار از حرف " د" استفاده می کند ، در حالی که در مصرع دوم با رندی ای که خاص اوست از به کار بردن حرف "د" پرهیز می کند. در عوض ، برای آن که نوعی حس ِ مرموز به شعر خود بدهد در مصرع دوم چهار بار از حرف " ی" استفاده می کند. در اینجا اگر به نسبت دو "د " و چهار "ی" دقت کنیم در می یابیم که حافظ در هندسه ی دقیق حروف در شعر خود تا چه حد اهمیت می داده است. مگر نه این است که دو نصف چهار است؟

شاید بعضی از خواننده گان بپرسند که چرا حافظ گفته است که " چه نوری ز کجا می بینم" در حالی که دیدن نور امکان ندارد. در پاسخ باید گفت که بهتر است در این باره چیزی نگفت. البته در این جا نیزحافظ بر خلاف دیگر شاعران بزرگ از زبان و کارکردهای آن استفاده می کند. در این مورد این نکته را هم می خواهم اضافه کنم که مصرع ِ " شکر بترازوی وزارت بر کش " را از هر دو طرف می توان به یکسان خواند ، بدون آن که به معنای شعر آسیبی برسد. و با همین رویکرد می توان بسیاری از شعر های حافظ را نیز مورد پژوهش قرار داد. مثلا سرچپه ی " در خرابات مغان نور خدا می بینم " می شود :

منیب یم ادخ رون ناغم تاباراخ رد

که یک نوع مرثیه ی ترکی رایج در شمال ایران می باشد و ترجمه ی تحت اللفظی آن چنین است :

دریغا که صلاحیت من در انتخابات رد شد.

در اینجا نیز زبان کار ويژه ی خود را به خوبی به فرجام می رساند.

۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

شعار های انتخاباتی

مبارزات انتخاباتی در افغانستان شروع شد. در زیر نمونه هایی از شعار های انتخاباتی نامزدها را می خوانید :

کرزی:

تشکر می کنم.

احمدی نژاد زنده باد!

راه ِ برد را به بنده یاد داد


اشرف غنی احمد زی:

وطندار عزیز !

هر چند که پیش ِ تو و دور از دگرانم

از بهر ستیزنشیپ خود هم نگرانم


شهنواز تنی:

به من اعتماد کنید!

من آن روزی که بر ضد حکومت کودتا کردم

حساب کار خود را از کمونیستان جدا کردم


رمضان بشردوست :

ما قدرت نمی خواهیم!

ما بدین در نه پی کفش و کلاه آمده ایم

بهر انداختن خویش به چاه آمده ایم


داکتر عبدالله:

به این نامزد تنها رای بدهید!

مرا با این دهان ِ لق ِ ربانی رها کردند

خلیلی و فهیم و دوستم بسیار نامردند


۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

من هم به رای قاطع ملت نیاز دارم

بنا بر گزارش بی بی سی حامد کرزی پیروزی محمود احمدی نژاد را تبریک گفت. وی در بیانیه ی خود از " رای قاطع " مردم ایران برای انتخاب احمدی نژاد سخن گفت. حامد کرزی در تماسی تلفونی با خود آقای احمدی نژاد هم صحبت کرد. این متن گفت و گوی آن دو است :

کرزی : سلام علیکم ، سلام علیکم ،

احمدی نژاد : سلام آغا کرزی عزیز ، این که شما اینقد دیر تلفن کردی که خیلی بده. خدا شاهده من شما رو دوست دارم.

کرزی : والله نشد دیگه. چه طور استین شما؟

احمدی نژاد : سلامتی تون ، خیلی باحال بود نه؟

کرزی: کار و بار در چه حال اس؟

احمدی نژاد : ماشاء الله این دفه خیلی نون داشت. رهبر معظم خود شون هوای منو داشت. زدیم موش شون کردیم.

کرزی: والله بی شک تان. مام قصد داریم یگان کارا بکنیم. ما خو رهبر معظم نداریم ، مگر امی اوباما بسیار بچه خوب اس ، گفته که غم مره میخوره . باش ببینیم چه میشه. برش قالینای افغانی وعده کدیم.

احمدی نژاد : آغا کرزی ، قربون تون ، اوباما را ولش کن. ببینم چقد رای نیاز داری برات بفرستم. من حدود هف هش میلیارد ببخشین میلیون رای اضافه دارم.

کرزی: تشکر ، خانه تان آباد. خدا شما ره زیاد بته. اگه کار شد حتما بری تان احوال میتم.

احمدی نژاد: راستی بهتون اطلاع دادن که ما دیشب سه صد هزار موشک مجهز به کلاهک سانتریفیوژ به آسمان فرستادیم؟

کرزی: نی ، والله بری مه نگفتن. تبریک باشه.

احمدی نژاد: چه تبریک؟ تبریک چه؟

کرزی : همو موشکا ره که ده آسمان روان کدین.

احمدی نژاد: آغا کرزی عزیز ، کی گفته که ما موشک به آسمان فرستادیم. موشک مان کجا بود؟ من اینو برای اولین بار از زبان شما می شنوم.

کرزی : اگه مه هم ده انتخابات پیروز شوم هر دوی ما یک تخلص بدلکان خو می کنیم.

احمدی نژاد : متوجه نشدم. ما اینقد هر روز هر چیزو بدل می کنیم که نمی دونم این چیزی که شما گفتین در کجای این معامله قرار می گیره.

کرزی: ساده است. یک بخش از تخلص های خوده بدل می کنیم. تو از مره می گیری ، مه از تو ره.

احمدی نژاد: یعنی مثلا من میشم محمود احمدزی و شما میشین حامد کرنژاد ؟

کرزی : نی والله نشد. از مه خراب میشه.

احمدی نژاد: آغا کرزی عزیز ، من که نگفتم. خودت گفتی. شما افغانا همه تون اینقد زود از حرفا تون بر می گردین؟

کرزی : به هر صورت ، حالی شما که ده انتخابات ای کار ره کدین مردم چه خاد گفتن؟

احمدی نژاد: مردم هیچ غلطی نمی تونن بکنن. تکون بخورن پاهاشونو قلم می کنیم. همین یه دفه انتخابات داشتیم ، دفه دگه خودشون هم رای نمیدن.

کرزی : اگه مه هم ده افغانستان به امی رقم ِ شما کار کنم فکر می کنی بد میشه؟

احمدی نژاد: شما یک مشکل جدی داری و اون اینه که سنی هستی. ما درایران تقلب ها مونو به امام زمان عجل الله فرجه نسبت می دیم.

کرزی: خوب ، مام می تانیم یگان چیزا ره ده روح بابای ملت نسبت بتیم.

احمدی نژاد: عزیزم ، هر جور که خودتون صلاح می دونین ، ولی امام زمان ارواحنا له الفدا یه چیز دیگه هست.

کرزی : ببخشین شما خودتان هم می فامین که تقلب کدین دیگه ، بلی؟

احمدی نژاد : آغا رو ! معلوم است که می فهمیم. آخه میشه کسی تقلب بکنه و خودش ندونه چه کار می کنه؟

کرزی : نظر مقام معظم رهبری تان هم همی اس که تقلب شده؟

احمدی نژاد: بابا تو هم گیر دادی به این پیر خرفت...

کرزی : هلو ، هلو احمدی نجاد صایب ! هلو ! ... قطع شد...

( گفته می شود که احمدی نژاد را به خاطر همین گاف سیاسی ِ بی موقع برای نود سال تحت بازداشت موقت قرار داده اند).

۱۳۸۸ خرداد ۱۹, سه‌شنبه

خیر است ، حذف کنید اما در تلویزیون نشان بدهید

حتما مطلع هستید که ده ها نفر ( آخ ، عددم!) از نامزدان ریاست جمهوری افغانستان از لیست نامزدان حذف شده اند . در زیر علل و دلایل حذف بعضی از این افراد را خدمت شما تعلیم می کنیم :

عبدالوکیل سوهان :

به خاطر ِ تخلص غیر متعارف خود حذف شد. او هر چه استدلال کرد که تخلص رئیس جمهور یکی از کشورهای افریقایی چلپاسه ی زرد معنا می دهد کسی به حرف اش گوش نداد. یک نفر از گلچین کننده گان نامزد ها که مسئول یکی از کمیسیون های سه صد و شصت گانه ی برگزاری انتخابات بود گفت : برادر عزیز ، کافران گوشت خوک می خورند ، ما هم بخوریم؟ وی در همان جا از دست همسایه ی خود نیز در نزد ملت غیور افغانستان شکایت کرد و گفت : " هفته ی گذشته خداوند به همسایه ی ما که کلب اصغر نام دارد یک دختر داد . بی وجدان اسم اش را آرمیتانیکامالاهو گذاشته است".

ساعده جلیل:

او را به خاطر نامرد بودن اش حذف کردند. کمیسیون رسیده گی به شکایت های انتخاباتی در این مورد بیانیه یی صادر کرد و اظهار داشت : " جنایت کار بهتر است از نامرد" ( گفته می شود که سفارت ایران در کابل کمیسیون مذکور را متهم به سرقت ادبی کرده است. بنا بر گزارش ها سفیر ایران گفته است که هر وقت کسی از رهبر فقید جمهوری اسلامی ایران نقل قول می کند باید قانونا از ایشان نام ببرد).

عبدالقسیم خرم ( رابطه یی با کریم خرم ندارد):

او را به دلیل عظمت بی نظیر جثه اش از نامزدی محروم کردند. یکی از مسئولان که در حذف نام او از لیست نامزدها نقش فعال داشت گفت : " فکر کنید که این آدم رئیس جمهورشود . فردا هر گلوله یی که به طرف کابل فیر شود به او خواهد خورد". وی اضافه کرد : " نمی دانم چرا بعضی از برادران که حتا قادر به کنترول چربی بدن خود نیستند فکر می کنند که توانایی اداره ی مملکت را دارند؟".

محمدخان هلمندوال :

خودش خواهش کرده بود که در نزدیکی های انتخابات نام اش را از لیست حذف کنند. او که پیش از انتخابات ِ امسال در هلمند به " مامد ِ گنده" مشهور بود ، در مصاحبه یی با تلویزیون ملی افغانستان گفت : " آدم را که در تلویزیون نشان می دهند خیلی مزه می دهد. کاشکی به ما اجازه می دادند که باز نامزد می شدیم و باز ما را حذف می کردند و همین قسم ما را در تلویزیون نشان می دادند نی؟ ".

سید نورالدین مصطفوی بالاجویی منتظر الظهور :

او را به دلیل پیشینه ی جاسوسی برای امام زمان از نامزدی ریاست جمهوری محروم کردند. وی در واکنش به این خبر در خیال ِ خود از زمین برخاست و بالا رفت و بالا رفت و در میان ابرها ناپدید شد. یکی از شاهدان این رویداد ِ عجیب گفت : " اگر من این قدر قدرت تخیل می داشتم تا کنون بیست مجموعه شعر منتشر کرده بودم".



در اخیر شما را به خداوند بزرگ سپرده و از بارگاه آن حضرت برای تان جانجوری و عافیت و تندرستی استدعا نموده قلبم را از این راه دور به شما نزدیک کرده خداحافظی نموده و نظرهای خودها را از طریق لینک هایی که شما را به اینجا می آورند فرستاده مایان را خواطر جمع نمایید.

۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه

موثق ، اما بی تفسیر 18

شیر محمد کریمی یکی از مقامات وزارت دفاع افغانستان تایید کرد که ده ولسوالی افغانستان تحت کنترول طالبان اند. وی در پاسخ به این سوال که چرا دولت این مناطق را از تصرف طالبان بیرون نمی آورد گفت : " به جنجال اش نمی ارزد".

ما ضمن تشکر از صداقت نا به هنگام ِ مقام مذکور چند مورد دیگر را نیز ذکر می کنیم که می توانند شامل حکم " به جنجال اش نمی ارزد" شوند:


مورد اول : ریشه کن کردن فساد اداری

شما که مقام بالایی در دولت دارید به رئیس فلان اداره که طبیعتا از خویشاوندان تان است و مثلا به نام " رئیس زاهد" مشهور است دستور می دهید که دیگر رشوت نگیرد و به زیر دستان خود هم اجازه ندهد که رشوت بگیرند. رئیس مذکور در مجلس فاتحه ی خسر ِ خود این داستان را برای باجه ی خود نقل می کند. باجه اش خبر را به گوش خانم خود می رساند و خانم او ناگهان از شدت عصبانیت در می گیرد. چرا؟ به خاطری که رئیس زاهد به این خانم که دختر عمه اش می شود قول داده است که در ماه آینده که از فلانی رشوت گرفت برای پسر چهارده ساله ی این خانم یک بایسکل نو خواهد خرید. خانم مذکور تلفون را بر می دارد و به خانم رئیس زاهد زنگ می زند و ماجرا را برای او نقل می کند. خانم رئیس از شوهر خود می خواهد که کل قضیه را برای او تشریح کند. آن گاه این خانم به خانم باجه ی ریئس زاهد مشوره می دهد که به پدر شما زنگ بزند. خانم زنگ می زند و خطاب به پدر شما می گوید : " بابه جان ! ما زیاد به شما احترام داشتیم ولی پسر تان که ماشاءالله حالا صاحب قدرتی شده به رئیس زاهد شوهر من دستور داده که دیگر …". هنوز سخنان این خانم تمام نشده که پدر ِ شما به شما زنگ می زند و شما را عاق می کند. حالا ، آیا مبارزه با فساد اداری به جنجال اش می ارزد؟

اشاره : در ضمن اگر کدام مشکل منطقی در روابط این افراد کشف کردید لطفا از طریق ای میل به من اطلاع بدهید.


مورد دوم : برگزاری انتخابات

شما هزاران برگه ی رای دهی می سازید و به هزاران نفر معاش می دهید که انتخابات را برگزار کنند. مردم رای می دهند و شمارش آرا نشان می دهد که آن کس که امریکا زیاد علاقه مندش بود انتخابات را باخته است. ناظران امریکایی می گویند :

Shit! This sucks! Totally unacceptable

ترجمه : ما به رای مردم افغانستان احترام می گذاریم و خوش حال ایم که مردم این کشور پس از سال ها بدبختی و بی سرنوشتی حالا می توانند رئیس جمهور خود را به صورتی دموکراتیک انتخاب کنند ( متاسفانه به علت عقب مانده گی زبان فارسی در ترجمه ی مفاهیم دشوار ترجمه ی فوق یک کمی دراز شد).

آن گاه ، همین ناظران امریکایی به شما دستور می دهند که باید آرای مردم را احتیاطا بازشماری کنید چون ممکن است آرای فردی که انتخابات را برده است حتا از حدی که فعلا هست هم زیاد تر بوده باشد . شما با اکراه قبول می کنید. در بازشماری آرا ناگهان چند میلیون رای گم می شوند و فردی که در شمارش قبلی انتخابات را برده بود ، کاملا به آخر لیست می رود و همان کس که امریکا علاقه مندش بود رئیس جمهور می شود.

توضیح : ببخشید من می خواستم یکی از مصادیق " به جنجال اش نمی ارزد" را نشان بدهم. در مورد بالا – یعنی انتخابات- ظاهرا به جنجال اش می ارزد. درست است که بازشماری آرا سخت است ، اما رئیس جمهور بازنده را برنده کردن هم نتیجه ی اندکی نیست.


مورد سوم : ( شما که این نوشته ها را نمی خوانید. بنویسم هم نمی خوانید ، ننویسم هم نمی خوانید. بهتر آن است که ننویسم. به جنجال اش نمی ارزد).

۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

تازه های شست و شو

به تازه گی معلوم شده که وزارت اتهامات به فرهنگ کشور ما چند عنوان کتاب دیگر را هم به آب انداخته است. در زیر عنوان های این کتاب ها و دلایل به آب انداخته شده شدن شان را می بینید. البته این لیست و دلایل ملحقه توسط وزارت مذکور تنظیم شده و ما فقط آن را در اینجا نقل می کنیم :

دیو در پشت ِ کوه قاف

این کتاب توهین مستقیم به مردم شریف افغانستان است ، چرا که در آن "قاف" مخفف قبیله است. در این کتاب قبایل به شکل دیو توصیف شده اند. و احتمال دارد که "دیو" هم شکل کوتاه شده ی " دیورند" باشد.

افغانستان در مسیر تاریخ

مفتشان وزارت فرهنگ کشف کرده اند که این عنوان عنوان ِ کامل کتاب نیست. بخشی از این عنوان یعنی دنباله ی آن که نامرئی می باشد نیت شوم نویسنده ی خاین آن را افشا می کند. آن بخشی که به خط نامرئی نوشته شده این است :" انشاءالله نابود خواهد شد".

میرک می میرد

این کتاب ظاهرا ترجمه ی یک رمان خارجی است ، اما در باطن در بردارنده ی یک اهانت بزرگ به وزیر اطلاعات و فرهنگ کشور ماست. اگر توجه کرده باشید " میرک" شکل سرچپه ی " کریم" یعنی نام جناب وزیر فرهنگ می باشد. این در حالی است که ایشان هرگز نخواهد مرد.

مثنوی معنوی

ایرانی ها در پشت این کتاب نوشته اند " مولوی جلال الدین بلخی" تا این اثر را به نام یک فارسی زبان ثبت کنند. در حالی که بنا بر تاریخی که نزدما موجود است و آن را تا روز حشر به کسی نشان نخواهیم داد این کتاب نوشته ی مولوی جلال الدین حقانی است که فعلا مصروف جهاد مقدس در برابر کودکان خاین پکتیا می باشد.

معادن افغانستان

این کتاب یک رقم چیز بود. خیلی چیز بود. دوستان گفتند که چیز است. بالاخره دوستان تصمیم گرفتند که آن را هم به آب بیندازند.

روزنه

عنوان این کتاب به زبان پشتو است اما ما که محتوای آن را دیدیم در آن یک کلمه پشتو هم نیافتیم. در ضمن ما اطمینان داریم که اسم نویسنده ی آن " محمد کاظم کاظمی" اسم مستعار است که به خاطر تهاجم فرهنگی انتخاب شده است. وگرنه چه طور ممکن است هم نام و هم تخلص یک نفر کاظم باشد. ما سعی کردیم چنین شخصی را در ایران پیدا کنیم. اما به این نتیجه رسیدیم که کسی به این نام اصلا وجود ندارد.

۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

مناظره

دیروز با یکی از هم وطنان دلیر و شهید پرور ( که این بار قصد داشت مرا پرورش بدهد) سر ِ یک مساله ی سیاسی-اجتماعی درگیر شدم : مساله ی سانسور دولتی. هر دوی مان رگ ِ گردن قوی کرده بودیم ، چون می دانستیم که برای تقویت مواضع مان به یک عالم دلیل نیاز داریم. می دانید که کسی که رگ گردن اش ضعیف باشد نمی تواند خوب استدلال کند ، آن هم در حالی که به قول سعدی "دلایل قوی باید و معنوی". منتها وقتی دقت کردم و رگ گردن خود را با رگ گردن ِ او مقایسه کردم ، مطمئن شدم که امکان باخت ِ من بسیار اندک است.

گفت : دفاع ِ تو از سانسور و خفقان خنده آور است.

گفتم : من از سانسور و خفقان دفاع نمی کنم. معتقد ام که دولت باید فقط به سخنان صحیح اجازه ی انتشار بدهد.

گفت : دوست عزیز ، سانسور یعنی همین دیگر.

گفتم : مشکل شما چیست؟

گفت : مشکل من؟

گفتم : بلی ، این که دولت فقط به سخنان صحیح اجازه ی انتشار بدهد چه عیبی دارد؟

گفت : مساله این است که صحیح بودن و غلط بودن یک سخن فقط وقتی معلوم می شود که در باره اش بحث و گفت و گو صورت بگیرد. چه کسی باید در باره ی صحیح یا غلط بودن یک سخن یا نظر تصمیم بگیرد؟

گفتم : همان ها که می دانند که چه چیزی صحیح است و چه چیزی غلط.

گفت : آن ها کی ها هستند؟

گفتم : هر کس که باشد.

گفت : تو چرا فکر می کنی که این آدم ها فقط در دولت هستند و دیگرانی که در دولت یا بر سر قدرت نیستند نمی فهمند که چه چیزی صحیح است و چه چیزی غلط؟ مثلا خود همین نویسنده گانی که وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان سر ِ شان قهر است.

گفتم : ببین ، اگر بقیه ی آدم ها – از جمله این نویسنده گانی که تو در باره ی شان حرف می زنی- عقل می داشتند ، حتما به قدرت هم می رسیدند.

گفت : پس به نظر تو قدرت معیار است و رسیدن به قدرت به صورت ِ خودکار به این معناست که شخص ِ رسیده به قدرت بهتر از دیگران است و در تشخیص صحیح از غلط صلاحیت بیشتری دارد.

گفتم : بلی.

گفت : این قضاوت ابلهانه یی است. آدم های بی عقل هم ممکن است به قدرت برسند. یک آدم احمق می تواند قدرت را به صورت ارثی به دست بیاورد. یک آدم کم سواد یا بی سواد هم ممکن است به زور قدرت را در دست بگیرد.

گفتم : من فکر می کنم تو آدم مزخرفی هستی.

گفت : چرا؟

گفتم : چون با حقیقت مخالفت می کنی.

گفت : کدام حقیقت ؟

گفتم : همین چیزهایی که من می گویم ( و در این حال والیوم صدایم را به درجه ی آخر رساندم و یخن ام را هم قات کردم تا او بتواند رگ های گردن ام را ببیند. این کار را کردم چون حرف اش سرم کار کرده بود و پاسخی نداشتم).

چیزی نگفت. هر چه من فریاد زدم او خاموش ماند. یک دفعه یادم آمد که او از تاکتیک " جواب ابلهان خاموشی است" استفاده می کند. در دل گفتم : جواب ِ خاموشان هم ابلهی است ! این است که سخنرانی زیر را ایراد کردم :

( خیلی علاقه دارید یک سخنرانی سرشار از بلاهت را بخوانید؟ عجب مردمی هستید شما. بروید و یک مقاله ی مفید بخوانید یا به کودکان خانواده کمک کنید که کار ِ خانه گی شان را انجام بدهند. بروید دیگر).

۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

اللهم انت کریم و لا خرم


خداواندا !
می دانم که کریمی ( البته نه از این کریم ها که آدم از عکس شان می ترسد) ،

می دانم که مهربانی و گاه گاه بنده گان صالح خود را در بلاها و مصیبت ها امتحان می کنی ،

می دانم که ناله های دردمندان و بی نوایان را می شنوی ( این که ترتیب اثر می دهی یا نمی دهی فعلا از موضوع نیایش حاضر خارج است) ،

می دانم که صبر ات بی انتها است ،

می دانم که معصیت کاران را فرصت زیاد می دهی ،

می دانم که عادلی و همه ی بنده گان را برابر می بینی ( البته به استثنای آنانی که تقوا ندارند و قرآن را بی متن عربی اش چاپ می کنند) ،

اما بین خود ما باشد ، من می خواهم امشب در پیشگاه رحمت ات از دست کسی شکایت کنم. از دست همین کریم خرمی که وزیر اطلاعات و فرهنگ افغانستان است. نه ، ترا به سر یک صد و بیست و چهار هزار پیامبر ات قسم ، خودت از دست این آدم راضی هستی؟ می دانم باز مرا به صبر دعوت می کنی. اما به جان خودت دیگر خسته شده ایم. تنها من نیستم. تمام مردم افغانستان از دست اش به فغان آمده اند. حتما به اطلاع ات رسانده اند که هفته ی گذشته همین آدم هزاران جلد کتاب را در دریای هیرمند غرق کرد. کتاب های بصیر احمد دولت آبادی ( یکی از دوستان است ، تو نمی شناسی اش) که هیچ ، یادداشت های خلیفه ی خودت علی ابن ابی طالب را هم در آب انداخته. بیچاره علی چه زحمتی کشیده بود.

آخر ما خسته شده ایم. این کریم خرم یک روز دستور می دهد که بعد از این کچالو را پتاته بگویید ، روزی دیگر سریال کوم-کوم و دولهن و " خشو هم زمانی عروس بود" را ممنوع می کند. هنوز این فرمان های اش اجرا نشده اند که شنیدن صدای پای زنان را حرام اعلام می کند. ما شاءالله تن درست هم هست. زهر مار را بخورد هم چرت اش خراب نمی شود.

راست اش ، من از مدت ها پیش می خواستم خدمت ات عرض کنم که خودت – ببخشی گستاخی می شود دیگر- با این کریم خان یک کمی بسیار مراعات می کنی. هر کچه گی و بی رسمی که کرد ، صبر می کنی. در حالی که با آدم هایی مثل من خیلی سخت گیری می کنی. یادت هست که یک روز نماز مغرب و عشاء را فراموش کرده بودم (آن هم به خاطری که خانم ام با من دعوا داشت که چرا پای پدرکلان اش را نبوسیده ام) ، فردایش تایر موتر مرا در سر چهار راهی و در پیش چراغ سبز پنچر کردی؟ یک بار در بازار جوان خوش قیافه یی دست اش را دراز کرد و گفت : " اگر می خواهی خدا و جدم از تو راضی باشند سی و دو هزار افغانی بده به من ". من که ده افغانی در جیب خود نداشتم پوزخندی زدم و گذشتم. بعد از ظهر همان روز معده ام درد گرفت و نزدیکی های شام درد چنان شدید شد که اقارب ام مجبور شدند مرا به شفاخانه ببرند. در شفاخانه شکم ام را عمل کردند و از درون آن یک کرم هفت متره بیرون کشیدند. همان لحظه فهمیدم که کار کار تو و جد ِ بزرگوار آن جوان است. گناه من ؟ بی پولی و یک پوزخندک. پدرم یک دفعه ، فقط یک دفعه ، در ماه ِ روزه بلغم خود را قورت کرده بود. همه می دانستیم که روزه اش باطل شده ، اما نمی دانستیم که تو او را در روز عید با "حیدر حواله دار" می جنگانی و دندان اش را به دست آن ظالم ِ قوی پنجه می شکنی. یکی از هم صنفی هایم ... بگذرم ، خودت اطلاع داری دیگر.

اکنون ، ما شکایتی نداریم. می دانیم ابتلاء است و امتحان. من که از ترس هم آب ام را پف کرده می خورم. نمی شود یک دفعه این کریم خرم را هم یک کمی امتحان کنی؟ اگر می کنی همان یک امتحان را از دل من کن. تو خدایی و هر کاری از تو باری تعالی ساخته است:

می دانی که کریم خرم هر بار که از کار بد نام کردن مملکت خسته شود به ولسوالی خود می رود. این دفعه که کریم خرم به ولسوالی خود رفت و فردای رسیدن خود خواست که به خانه ی نامزد ِ جدید خود برود ، همین که سر خر سوار شد و بقچه گگ سوغاتی را در پیش روی خود گرفت یک درد خفیف در شقیقه اش بینداز و تا او پیش خانه ی نامزد خود برسد درجه ی این درد را خوب بالا ببر ، تا جایی که وقتی او وارد خانه ی نامزد خود می شود تمام نه صد و هفتاد پوند وجودش زیر عرق شود. آن گاه چنان کن که او را پیش داکتر ببرند و داکتر دستور بدهد که او را هرچه زودتر به فرانسه برسانند. آن گاه به داکتران فرانسوی کمک کن که جمجمه ی او را باز کنند و مغزش را بیرون بیاورند و به جای آن یک مغز سالم وطبیعی بگذارد. می دانم زنده گی کردن با یک مغز سالم و طبیعی برای کریم چه شکنجه ی طاقت فرسایی است. اما ای خداوندی که همه ی ما را گاه گاهی امتحان می کنی ، لطف کن و این مرد را مدتی به این سان بیازمای.

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

موثق ، اما بی تفسیر 16

بی بی سی خبر داد که وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان از انداخته شدن یازده عنوان کتاب در دریای هیرمند متاسف شده است. آقای کریم خرم ( به ضم خ ) گفت : " گر چه این یازده عنوان کتاب چیز خاصی نداشتند ، اما ما آن ها را به آب انداختیم". وی سپس ادامه داد : " اکنون ممکن است شما بپرسید که علت این کار چه بود. خدا را شاهد می گیرم که در همان لحظه یی که این کتاب ها را در دریا ریختیم نمی دانستیم که چرا این کار را می کنیم. درست است که ما از بعضی مردمان افغانستان نفرت داریم و به محضی که نام شان را در پشت کتابی ببینیم خون مان به جوش می آید ، ولی با نهج البلاغه اثر ِ برادر محترم علی ابن ابی طالب که دشمنی نداشتیم. ما اصلا می خواستیم بدانیم که آیا وقتی کتابی در آب انداخته می شود زیر آب می رود یا روی ِ آب می آید. در حقیقت این هم علت اصلی در آب انداختن آن کتاب ها نبود. بعضی برادران شکایت کرده بودند که در درون این کتاب ها بمب های کاغذی گذاشته اند که به محض رسیدن به کابل منفجر خواهند شد. این باعث نگرانی ما شد. اما سبب نشد که ما کتاب ها را در دریا بریزیم. در حقیقت علت اصلی این کار ما نبودیم. اگرچه ما هم تایید کردیم . علت تایید ما هم این بود که این کتاب ها ...آهان ، بلی یادم آمد... حالا خوب کردیم که این کتاب ها را در دریا انداختیم. دل مان شد. زور دارید؟ مرا ببین که نشسته ام و دلیل می گویم. خوب کردیم. دست تان خلاص".

غلام دستگیر آزاد والی نیمروز در پاسخ به این سوال که چرا این کتاب ها به دریا انداخته شده اند ، گفت : " متاسفانه اکثر این کتاب ها یک عالم کلمات مقدس داشتند. ما صلاح ندیدیم که این کتاب ها را به ساندویچ فروش ها بدهیم و کلمات مقدس شان را در معرض چرب و چتلی بگذاریم". وی در این باره توضیحات بیشتری نداد و در حالی که به یک چیز ِ دراز آویخته از پشت سر ِ خود که تکان تکان می خورد اشاره می کرد ، گفت : " متاسفانه مگس ها نمی گذارند. من باید بروم. در ضمن نان چاشت خودم را هم هنوز بوع بووووووووع بووووع!".

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

موثق ، اما بی تفسیر 15

داکتر اشرف غنی احمدزی ( البته بنا به گزارش روزنامه ی هشت صبح ، و می دانید که خبرهایی که در ساعت هشت صبح پخش شوند یک کمی آلوده به خواب شب گذشته و این چیزهایند و بنا بر این ...) چه می گفتم؟ بلی ، داکتر احمدزی که نامزد ریاست جمهوری است در جمعی از مردم حاضر شد و به سوالات گوناگون آنان پاسخ داد. یکی از افراد خشم گین از وی پرسید : " چرا یک هزاره را به عنوان معاون خود انتخاب کرده ای؟". داکتر احمدزی در پاسخ گفت : " چه فرق می کند؟ همه ی ما مردم یک وطن هستیم". فرد سوال کننده در حالی که کفچه اشک در چشم اش حلقه زده بود ، سر جای خود نشست و اعتصاب سوال خود را از همان لحظه آغاز کرد. فرد دیگری پرسید : " داکتر صاحب ! من برخلاف سوال کننده ی قبلی سوال دیگری دارم که امیدوارم آن را جواب بدهید. سوال من این است : آیا در کل افغانستان دیگر کسی نبود که شما یک هزاره را به حیث معاون خود انتخاب کردید؟". داکتر احمدزی در جواب گفت : " ببینید دوستان عزیز ، ما همه شهروند این مملکت هستیم و همه برادر و برابر هستیم. هر کس که شایسته گی اش را داشته باشد می تواند معاون یا رئیس جمهور شود...". یکی دیگر از افراد حاضر در جلسه ی مذکور داکتر احمدزی را چنین مورد خطاب قرار داد :

"ما به شما افتخار می کنیم. در وطن دوستی شما هیچ کس شک ندارد. اگر شما رئیس جمهور شوید ما حاضر ایم تا آخرین قطره ی خون خود از شما حمایت می کنیم*. سوالی که من از شما دارم این است که وقتی که شما تصمیم گرفتید که نامزد ریاست جمهوری شوید و در باره ی معاونان خود فکر کردید چرا به این نتیجه ی غلط رسیدید که ...". در این جا داکتر احمد زی سخن فرد مذکور را قطع کرد و پرسید : " ببخشید ، شما هم می خواهید همان سوال دو نفر قبلی را تکرار کنید؟". فرد سوال کننده چندین بار چانه ی خود را به شدت بر سینه ی خود کوبید ( به گونه یی که صدای شکستن استخوان های سینه اش گوش افلاک را کرد) و گفت : " بلی". داکتر احمدزی در پاسخ او گفت : " تکرار می کنم برادران ، ما همه هم وطن هستیم و سرنوشت مشترک داریم. اگر ما تعصبات قبیله یی خود را پشت سر نگذاریم ، این وطن وطن نمی شود. هزاره بودن و پشتون بودن وتاجیک بودن و ازبک بودن و ترکمن بودن نباید مهم باشد. مهم باید این باشد که چه کسی ...". در این حال مرد جوانی که نکتایی سرخ تیره بر گردن داشت و دریشی اش مثل ستاره گان آسمان می درخشید ، از جای خود برخاست و در کمال ادب و خضوع و خشوع که شایسته ی یک فرد متمدن و تحصیل کرده است ناگهان فریاد کشید :

" تو خاین هستی ، تو یک هزاره ی کافر را معاون خود ساختی. به خدا خودم ترا می کشم". وی با گفتن این جمله به سمت جایی که آقای داکتر احمدزی نشسته بود حرکت کرد اما کاکای پیر اش دست او را گرفت و آرام اش کرد. یک جوان تحصیل کرده ی دیگر که از حرکت آن جوان اولی ناراحت به نظر می رسید رو به آقای احمدزی کرد و گفت : " از این چیزها که بگذریم ، برنامه ی اقتصادی شما برای رفع بی کاری در مملکت چیست؟". آقای احمدزی که کمی از تغییر فضای پرسش و پاسخ خوش حال شده بود گلوی خود را صاف کرد و گفت : " تشکر برادر عزیز ، خوب شد که بالاخره سوال متفاوتی مطرح کردی. به نظر من اقتصاد یک مملکت سه رکن اساسی دارد ...". در این وقت جوان مذکور از جای خود برخاست و در حالی که به شدت گریه می کرد ، گفت : " نه ، نه ، نمی شود. تو اول باید بگویی که چرا یک هزاره را معاون خود انتخاب کرده ای؟".

داکتر احمدزی که دهان اش از تعجب بسته مانده بود ، در درون دهان خود جملاتی گفت که هیچ کس نفهمید و آن گاه استیج به استیج آفرین تسلیم کرد. سخن گوی ایشان گفت : ما همه از استیج هستیم و به استیج باز می گردیم.

*البته تحقیقات علمی فراوان نشان داده که آدم پیش از آن که به نثار کردن آخرین قطره ی خون خود برسد از بین می رود.

۱۳۸۸ خرداد ۲, شنبه

موثق ، اما بی تفسیر 14

خلیفه ی پنجم مسلمانان – امیرالمومنین ملا محمد عمر آخوند- خواهان آزادی عبدالرحمان ابن ملجم شد. وی گفت : " این که می گویند ملا عبدالرحمان آخوند علی را به قتل رسانده تبلیغات دشمن است". خلیفه ی پنجم با اشاره به خاطرات خود از جنگ های بدر و احد گفت : " من خودم دیدم که ملا عبدالرحمان آخوند در جنگ احد چه گونه با کفار می جنگید. ما اهل مدینه ی منوره این برادر مسلمان خود را خوب می شناسیم".

گفته می شود وقتی که یکی از دستیاران ملاعمر به او گفت که اینجا وزیرستان است و نه مدینه ، ملاعمر فورا به ابو البشار کوفی فرمانده معروف طایفه ی بنی یقظان دستور داد که دستیار مذکور را گردن بزند. اما چون چنین فرماندهی عجالتا اساسا وجود نداشت ، ملاعمر رو به یکی از افراد نزدیک خود کرد و فریاد زد : " هی خان مامد ! این کافر را ببر و در سر چوک اصلی بازار مدینه از پایه ی برق آویزان کن". خان محمد که گیج شده بود با صدایی که فقط ملاعمر می شنید * گفت : " ملاصاحب ! من نمیدانم چوک اصلی بازار مدینه در کجاست". ملاعمر که عصبانی شده بود و برای نیم دقیقه از شدت خشم می توانست با هر دو چشم خود ببیند ، بار دیگر غرید : " او بچه ی سگ! تو چوک را نمی فهمی. روبروی ِ کلچه پزی قیامت ! نزدیک هده ی جلال آباد". خان محمد که از ترس می لرزید زیر لب گفت :" چه می دانم ، شما مدینه می گویید. کلچه پزی قیامت را که دیده ام". ملاعمر که دیگر نمی توانست این همه کفرگویی را تحمل کند برخاست و شروع کرد به لگد زدن به بینی و دهان خان محمد. یکی از مشاوران ملاعمر پا در میانی کرد و از او پرسید که چرا خان محمد را می زند. ملاعمر پاسخ داد : " این کافر دیوانه شده است ، کلچه پزی قیامت چیست؟ هده ی جلال آباد یعنی چه؟ زود این کلب ابن کلب ابن حمار را از پیش چشم من دور کنید. در ضمن به همه ی مسلمانان مدینه خبر بدهید که برای سرکوب مشرکین بنی غطفان و بنی قریظه آماده شوند".

هم چنان در این جلسه ملاعمر آخوند از نازل شدن وحی بر خود خبر داد و گفت : " چند وقت است که هر دو روز یا سه روز وحی به زبان انگلیسی بر من نازل می شود". اطرافیان او که از این خبر به وجد آمده بودند و از شدت وجد تمام بدن شان مثل جنازه ی خر بو می داد از او خواستند که یکی از آیات نازل شده را برای آنان قرائت کند. ملاعمر آخوند یکی از چیزهایی را که اخیرا بر او نازل شده بود ، چنین خواند :

" ای کسانی که به القاعده ایمان آورده اید ، دست از طغیان بردارید و از غارهای تان بیرون بیایید و خود تان را تسلیم کنید که ما تسلیم شونده گان را دوست می داریم. بی شک که امریکا ابرقدرتی جبار است. پس عبرت بگیرید از سرنوشت کسانی که تمرد کردند و امریکا آنان را به گوانتانامو فرستاد. و امریکا ابر قدرتی بی رحم است. ما هر کس را که بخواهیم می کشیم و هر کس را که بخواهیم رها می کنیم. قانون ما دلبخواهی است و امریکا قدرتمندی بی مانند است".


* گفته می شود گوش ملاعمر تیز تر از گوش دیگران است. علت اش همان قانون معروفی است که نمی دانیم چرا صحیح است و آن این است که وقتی کسی یک عضو خود را از دست بدهد توانایی آن عضو از دست رفته - مثلا چشم- به یک عضو دیگر - مثلا گوش- انتقال می یابد. می گویند پیرمردی این قانون را شنیده بود و می گفت : " من چه کنم این پنجه های قوی را؟ همان شکل سابق بهتر بود!".

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

موثق ، اما بی تفسیر 14

جمعیت بزرگی از کلمات و مفاهیم ِ مدرن و غیر مدرن در اعتراض به آنچه " ستم بی سابقه ی روشنفکران افغانستان بر خود " می خواندند دست به تظاهرات به زدند. مظاهره کننده گان در بامداد ِ قرن بیست و یکم با سردادن شعار " ما آن نیستیم که شما می گویید" تظاهرات خود را شروع کردند و نزدیکی های چاشت در مقابل ساختمان ِ " تفاخر" ( مرکز اصلی تجمع روشنفکران افغانستان) رسیدند. گفته می شود در مسیر تظاهرات عده یی دیگر نیز به رسم حمایت از مفاهیم مدرن به جمع تظاهرکننده گان پیوستند. یکی از این تظاهر کننده گان که از جنس شعر بود و " نیمایی" تخلص می کرد با اشاره به کسی که در پهلوی اش ایستاده بود گفت : "من و ایشان یعنی جناب آقای "سبک قدیمی" با هم اختلاف نظرهایی داریم ، اما امروز در این تظاهرات شرکت کرده ایم تا اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانیم". وی در حالی که غم خفته یی چند خواب در چشم ترش شکسته بود ادامه داد :

" سال هاست که عده یی با استفاده از نام ما جنس های مزخرف و بی کیفیت خود را به بازار می برند و می فروشند و ما خاموشانه تماشا می کنیم".

مفهوم جوانی به نام " مدرنیته" که سازمان دهنده ی اصلی این تظاهرات بود و بسیار آزرده به نظر می رسید در سخنرانی خود به شدت به روشنفکران افغانستان حمله کرد و گفت : " شما اصلا می دانید که من کی و چی هستم که این قدر در پشت سرم حرف می زنید؟ شما هیچ غیرت و آبرو ندارید؟ اگر کسی در هر مجلس و هر رسانه یی در پشت سر شما حرف های پوچ و بی معنا بزند ، خوش می شوید؟ چه کسی گفته که کار ِ اصلی مدرنیته ترویج بی بند و باری است؟ من در کجا بی بند و باری را ترویج کرده ام؟ لطفا کاری را که خودتان دوست دارید به من نسبت ندهید".

سخنران دیگری که به نماینده گی از مظاهره کننده گان سخن گفت ، کلمه یی بود به نام " گفتمان". وی تاکید کرد که روشنفکران افغان به صورتی مستمر به مسخره کردن او می پردازند و او را هم ردیف مفهوم دیگری به نام " گفت وگو" ( که در افغانستان بسیار بدنام است) می پندارند.

یکی دیگر از مظاهره کننده گان که معتقد بود روشنفکران افغانستان برای توجیه تعصبات منطقه گرایانه ی خود سعی می کنند از تخلص او سوء استفاده کنند ، گفت : " خانم ها و آقایان روشنفکر ! شما اگر می خواهید منطقه گرایی کنید ، اگر می خواهید قوم و قبیله بازی کنید و اگر نمی خواهید که به یک سیستم حکومتی بهتر و عادلانه تر برسید آن انتخاب شماست. اما لطفا برای توجیه کاری که خود می کنید از نام من سوء استفاده نکنید. نگویید که حتا خود " نظام" ( که من باشم ) هم به خاطر گرایش های سمتی تخلص خود را از روی نام زادگاه خود انتخاب کرده است. من همین جا اعلام می کنم که تخلص من یک تخلص مستقل است و با منطقه یی به نام " دموکراس" که شما می گویید هیچ ارتباطی ندارد".

گفته می شود نیروی پولیس که برای حمایت از روشنفکران در محل تظاهرات حضور یافته بود جمعیت تظاهرکننده را با گاز اشک آور پراکنده کرد. یکی از تظاهرکننده گان به خبرنگاران گفت : " همیشه همین طور است. از منطق که کم آوردند ، به دامن زور پناه می برند".