۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

بی آی اس آی می شود یا نمی شود؟

بنا بر گزارش هشت صبح مجددی گفته است: « تا وقتی که آی‌اس‌آی راضی نشود، طالبان را آورده نمی‌توانیم».  مجددی گفته که شورای صلح کرزی کامیاب نخواهد شد.
ما که عادت داریم تا یک گپ شد با صاحب آن تماس گرفته و با او گفت و گو کنیم با آقای مجددی تماس گرفتیم و از او خواستیم که سخن خود را بیشتر توضیح بدهد :

ما : سلام علیکم
مجددی : علیکم السلام
ما: حضرت صاحب ، چرا شما فکر می کنید بدون حضور آی اس آی هیچ کاری نمی توان کرد؟
مجددی: خوب کل مردم می فهمند که تمام فساد ها در دست همین بی ناموس است.
ما: یعنی ...
مجددی: یعنی یعنی ندارد. تو نمی فهمی ؟ من نمی فهمم؟ همین ... چه است این... همین بی غیرت نمی فهمد؟
ما : کدام بی غیرت ؟
مجددی: گلبدین پدر سوخته را می گویم.
ما: حضرت صاحب ، از اصطلاحات ایرانی هم استفاده می کنید حالا.
مجددی: کدام اصطلاح ایرانی؟
ما: همین اصطلاح پدر سوخته.
مجددی: ایرانی میرانی اش را خبر ندارم. پدر گلبدین در زمان ظاهرشاه یک دفعه سوخته بود. از همین خاطر ما او را پدر سوخته می گفتیم در پوهنتون.
ما: خوب ، من نمی دانستم.
مجددی : در آن وقت ها ما و ربانی و سیاف و یک چند نفر دیگر هر روز می رفتیم از کانتین پوهنتون چیپس و سلاته و...
ما: ببخشید از موضوع دور نرویم. به نظر شما برای کامیاب شدن شورای صلح چه کار باید کرد؟
مجددی: من فکر می کنم اگر کرزی به همین پدر لعنت ها یگان زهر و زقوم بدهد کل مشکلات حل می شود.
ما : منظور تان این است که به آی اس آی پول بدهد؟
مجددی: بلی . کل گپ سر پیسه است. به خدا ، به قرآن که کل گپ سر پیسه است. در همین انتخابات ریاست جمهوری این بچه داکتر عبدالله زیاد پیشانی ترشی می کرد . کل دولت به تشویش بود که چه خواهد شد. من به کرزی گفتم بده ، بده ، بده که آرام شود. کرزی هم به هدایت من هشتاد و سه هزار دالر از پیسه قاچاق مواد مخدر را روان کرد. فردا خود داکتر عبدالله در تلویزیون بر آمد و گفت من قبول دارم. چی را قبول داری؟ پیسه خوردی ، به قرآن که پیسه خوردی.
ما : ولی فکر نمی کنم آی اس آی حاضر شود از کرزی پول بگیرد.
مجددی: اگر پول را نگرفت آن وقت ما باید کل مردم افغانستان را در کابل جمع کنیم. کل شان را . نماینده های شان را نه. کل شان را. در کابل بیاوریم و صاف و پوست کنده برای شان بگوییم که حالی باید چه کار کنیم؟ اگر مردم گفتند حمله کنیم می رویم پیشاور را می گیریم. صدر را می گیریم ، شاهین تاون را می گیریم ، حیات آباد و کارخانو را می گیریم. مارش می کنیم به طرف راولپندی. پاکستان را از این روی به آن روی می کنیم.
ما: به نظر شما این کار شدنی است؟
مجددی : پاکستانی ها از دور هیبتناک معلوم می شوند ( سیاه چرده استند نه) ، نزدیک شان که بروی راه گریختن خود را گم می کنند. ما یک دفعه از دکاندار شان نی شکر خریده بودیم باقی مانده پیسه ما را پس نمی داد. بهانه می کرد. من جاروب را گرفتم و به جان اش دویدم. هر چه کلدار داشت پیش من انداخت. از وارخطایی شناخت کارت خود را هم به من داد. هنوز شناخت کارت اش در خانه ی ما هست.
ما : ریاست شورای صلح را چه کسی بر عهده دارد؟
مجددی: ریاست اش به دوش من است. حسن غم کش این مملکت کیست؟ من هستم دیگر. باقی نفرها را ندیدی که پشه را از گرد دهن خود تور داده نمی توانند. پاکستانی ها فقط از من می ترسند. چند سال پیش نصیرالله بابر شان را چه طور بی آب کردم. در خانه ی خودش بی آب کردم. مثل موش غار می پالید. همان روز چند نفر از کلان های پنجاب آمدند و ریش مرا گرفتند و گفتند شما او را ببخشید. دامن من کلان است. بخشیدم اش.
ما : تشکر از شما.
مجددی: این چی هست او بچه ؟ این خربزه است یا کدو؟
ما: تشکر از شما
مجددی: خدا حافظ

هیچ نظری موجود نیست: