۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

جمال ما فزونی می یابد

ما که اعلی حضرت سخیداد هاتف باشیم خیالات فرمودیم که رعایا را قدری مشوش نماییم. ما ماکولات را به غایت دوست داریم و به تفاریق یومیه هشت تا دوازده بار تناول می فرماییم ، تناول کردنی. صبح شیر نوش جان می کنیم. شیرینی میل می فرماییم. عسل و بادام و چهار مغز و کشمش و کلوچه به حلقوم مبارک می دهیم. پسته ی مان قضا نمی شود. چاکران دربار واقف می باشند. چاشت مان به حول پروردگار زیاده خوش می گذرد. از فرط تناول کردن بی هوش شده در زیر تپه ی شکم خود عرصات قیامت را تماشا می نماییم. اما عجیب می باشد. شام حال مان خوب می شود و دو باره تناول می فرماییم بی حساب. تا نصف شب لاینقطع تناول می فرماییم. طبیب باشی دربار چند نوبت به لابه و الحاح بر دست و پای مان افتاد که این عادت فخیمه ی مان را ترک نموده اشتهای ِ مبارک مان را ادب کنیم. ازاثر نعمت ها که تناول می فرماییم مملکت وجودمان بزرگ گردیده. همین برج ماضی فرمودم ترازو بیاورند. شکر ِ ایزد منان وزن مان بدک نیست . بیست سیر شده ایم. فی الجمله در چربی غرقه می باشیم. بهجت خاطر مان فراهم بود بر همین منوال. ملالی نبود. تا این که مخبر ِ مان خبر آورد که بعضی یاوه گویان از عوام در خفا بر قطر ِ کمر مان می خندند. خنده ی مرگ شان را بکنند. رای ما که اعلی حضرت سخیداد هاتف باشیم بر این قرار گرفت که به قول خودمان روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد. فرمودیم که جهت باریک کردن کمر ِ مان دوا بیاورند. طبیب باشی دربار دست مان را بوسیده سراغ اطبای زبده رفته به انواع دواها حاضر کرد. از اسطوخودوس تا استخوان جوف کفچه مار کشمیری تا ساییده ی گیاه ِ خر بته . به انواع پماد و معجون آوردند. برگ سانفاریای یونانی بر کمر مبارک مان مالیدند. بهبودی حاصل نشد. اعصاب مان خسته گردید. گفتیم خلاص جراحی زیبایی کمر می کنیم. دایم این طور به یک طرفه العین تصمیم می گیریم. به خزانه دار باشی دستور فرمودیم که خرج جراحی زبیابی کمرمان را از خزانه ی شمالی مان پرداخت نماید که به قول خاتون کمر برتر از گوهر آمد پدید. وزیران و معتمدان دربار را فراخوانده قبل از قبل گوشمالی داده نیز با چندین خلعت نواختیم که هم بترسند و هم راغب گردند. سپس راز کمر ِ خود با اوشان در میان نهادیم. همه به غایت مسرور گردیده اشک شوق ریخته دست ها و پاهای مان را بوسیدند.

الغرض ما جراحی می نماییم. مخفی نماند که بر طبیب جماعت اعتماد نتوان کرد. یمکن بکشند ما را. اگر رحلت فرمودیم به احباء سپرده ایم که پنجاه و سه روز جنازه ی مان را در یمین و یسار شهر بگردانند تا رعایا الوداع گویند و دل شان از هجران مان سبک گردد. بعد از پنجاه و سه روز ما را در تابوت طلا نهاده بر سر تپه ی مشرف بر دارالاماره دفن نمایند. سپرده ایم که خلایق از اکناف گیتی به زیارت مقبره مان بیایند و درودها نثار ما نمایند. احبا و اقربا زیاده ماتم ننموده ادعیه خوانده در مدح ما شعر های جانسوز تقریر کنند.



یادداشت منشی دربار:

اعلی حضرت در کمال تندرستی پناه رعایا هستند و البته که جمال شان نیازی به صنعت اطبا ندارد. ایشان شوخ طبعی نمودند. فقط برای یک هفته به سیر طبیعت می روند و ان شاء الله وقتی باز گشتند جارچی ها به اطلاع شما خواهند رساند.

۱ نظر:

mehrgan گفت...

ajaaaaaaaaab ! pas ke intawr...kami gad wa wademaan kard in naweshta,sabz bmnaid