۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

چه خلاف سر زد از ما

ضیاء رفعت سخنگوی کمیسیون شکایات انتخاباتی خبر داد که رسیده گی به شکایت های جدی پایان یافته. آقای رفعت گفت که این کمیسیون شکایت ها را بر ۲۹ دسته تقسیم کرده و هر دسته را با یک حرف الفبا نام گذاری کرده است. وی گفت که کمیسیون مذکور دسته ی الف را تمام کرده و تا سه ماه آینده احتمالا به دسته ی کاف خواهد رسید. در پاسخ به این سوال که چرا کمیسیون مذکور شکایات را در ۲۹ دسته تنظیم کرده ، آقای رفعت گفت :
« خوب ، چه کار کنیم؟ شکایت ها خیلی  زیاد و بسیار متنوع بودند. مثلا دسته ی الف شامل شکایت هایی از این قبیل می شود که یک نفر در مرکز رای دهی نشسته و از سر صبح تا ساعت سه بعد از ظهر ۶۷ بار رای داده است. در برابر شکایت های دسته ی عین و غین در این حد جدی نیستند. به عنوان نمونه کسی شکایت کرده که ... ببخشید ، بگذارید عین شکایت را برای تان بخوانم ... بلی این است :
مسئولین محترم شاروالی کابل ،
این جانب عزیزالله فرزند حاجی حسیب ساکن ولایت مرد خیز بغلان به مورخه ی هذا که در سر نامه ذکر گردیده می خواستم بروم و به محترم برات خان رای بدهم که در سر راه با دو دانه سگ سیاه غول پیکر رو برو گردیده و فرار نموده و به دکان کلچه پزی نور چشمان ام حفیظ الله که یک جوان رشید و خواهر زاده ام می باشد پناه بردم. این دو سگ تا شام در پیش دکان خوابیده بودند و منتظر من بودند که از دکان برایم که زبان ام لال مرا پاره پاره کنند. از سبب این وافعه ی خوفناک اینجانب نتوانستم که رای بدهم. در این اثنا اینجانب پرس و جو نموده و معلوم گردید که سگ های مذکور متعلق به حاجی ابراهیم می باشد که توجه ننموده و رها می نماید و مردم خیلی اذیت می شوند. من در این ورقه ی هذا شکایت می نمایم که این حاجی و سگ هایش به سزای اعمال خود رسانیده شده و دیگر بار مزاحم نشوند. همچنین در آن روز هوا خراب بود که البته مربوط خداوند رحمان و رحیم میشود و من بر پدر خود رحمه الله علیه لعنت کنم که از دست خدای بزرگ شکایت نمایم.
با احترام زیاد تحریر شد در روز جمعه به دست عزیزالله. والسلام».

آقای رفعت هم چنان گفت که رسیده گی کردن به همه ی این شکایت ها سال ها وقت خواهد گرفت و کمیسیون مصمم است که این کار را انجام بدهد.

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

دولت باز و دشمنان اش

اخیرا شایع شد که نوار صوتی ای به دست آمده که در آن یک مقام بلند پایه ی دولت از یکی از کارمندان کمیسیون مستقل انتخابات می خواهد تا نتایج انتخابات را تغییر بدهد. ما اول باور نمی کردیم. چرا که به قول امام راحل « ملتی که باور نمی کند خیلی فایده می کند». اما پس از آن که قضیه زیاد جدی شد ما هم تصمیم گرفتیم که نسخه یی از آن نوار صوتی به دست مان بیفتد و افتاد. ما زود بررسی اش کردیم و مثل مقامات دولتی مجبور نبودیم که بررسی کردن یک نوار بیست دقیقه یی را این قدر طول بدهیم تا ببینیم روش های دیگر به نتیجه می رسند یا نه. البته قابل ذکر است که ما نفهمیدیم این مقام دولتی که در این نوار خواهان تغییر نتیجه ی انتخابات پارلمانی است کیست. فقط همین قدرش روشن است که از طرفداران « آن ها» است و مصداق آن ها را خود شما تعیین بفرمایید. چون « آن ها» بسته به ضرورت ممکن است این ها باشند. این شما و این متن پیاده شده از نوار مذکور ( در این جا غرض اختصار مقام دولتی را مقام و کارمند کمیسیون مستقل انتخابات را کارمند می نامیم):

مقام: سلام علیکم
کارمند : سلام علیکم
مقام : چه طور شد پدر ات؟
کارمند : صبر کنید یک لحظه. تیپ روشن نیست. ریکارد نمی کند. باشید یک دقیقه.
مقام : کست دارید؟
کارمند : بلی. چند دقیقه گپ می زنید.
مقام : پانزده - بیست دقیقه.
کارمند : روشن اش کردم. بگویید.
مقام : سلام علیکم.
کارمند : سلام علیکم.
مقام : قطع کن. دو باره از سر بگیر.
کارمند : چرا؟
مقام : تو سلام علیکم نگو. یک چیزی دیگر بگو.
کارمند : خیلی خوب . یک دو سه. برو.

مقام : سلام علیکم.
کارمند : سلام. بفرمایید. کمیسیون مستقل انتخابات.
مقام : چه طور شد پدر ات؟
کارمند : پدرم به لطف خدا و مهربانی شما خوب تر شده. به هند فرستادیم اش.
مقام : خوب . کار تان زیاد است؟
کارمند : بلی . کار ما خیلی زیاد است. از هر ولایت نتیجه انتخابات رسیده. یک وضعیتی هست که نپرسید.
مقام : از آدم های ما کی پیروز شده ، کی نشده؟
کارمند : والله ، زیاد آدم ها ناکام شدند. ولی چند تای شان واقعا حیف است. لطیف پدرام ، احمد بهزاد و داکتر محی الدین ناکام ماندند. بشردوست هم ناکام شده.
مقام : خوب. چه کار می کنید حالا؟
کارمند : هیچ دیگر. به پارلمان راه نیافتند دیگر.
مقام : نه این طور نمی شود. باید یک کاری بکنید.
کارمند : ببخشید . ما نمی توانیم کاری بکنیم. نتیجه همین است که هست. چه کار کنیم؟
مقام : حالا می گویم که چه کار کنید. اما پیش از آن از ولایت غزنی چه خبر؟
کارمند : از غزنی یک نفر هزاره ، دو نفر تاجیک و هفت نفر پشتون به پارلمان راه یافته اند.
مقام : در آن جا چه خبر است؟
کارمند : خبری نیست. این چیز ها را از روی نتایج رسمی انتخابات خدمت تان گفتم.
مقام : نه . این طور نمی شود.
کارمند : ببخشید ، من فقط همان چیزی را می گویم که در کامپیوتر می بینم.
مقام : ببین برادر گل ، اولا پدرام ، بهزاد و داکتر محی الدین را پس می آوری...
کارمند : معذرت می خواهم . من این کار را نمی توانم. آن ها باخته اند.
مقام : همین کاری را که می گویم بکن. رای این سه نفر را زیاد کن که به پارلمان بروند. بعد ، رای نامزدهای ولایت غزنی را کاملا تغییر بده. باید هیچ پشتونی در میان نماینده گان انتخاب شده نباشد.
کارمند : من عذر می خواهم. این نتایج همین طور به ما رسیده. ما نمی توانیم تغییر اش بدهیم.
مقام : خوب. پس نمی شود؟
کارمند : ببخشید دیگر.
مقام : اگر از کار برکنار شدی یا خدای نخواسته کدام سوء قصد به جان ات شد باز نگویی که خبر ات نکرده بودم.
کارمند : خوب ، منظور من این بود که من نمی دانم چه گونه می توانیم نتایج را تغییر بدهیم.
مقام : آن اش را خودت بهتر می دانی. ماشاء الله کامپیوتر هم یادداری دیگر.
کارمند : من یک چاره می کنم تا فردا.
مقام : زنده باشی. حالا بهتر شد.

کارمند : صحیح حرف زدم ، نوار همین قسمی بیرون بیاید می شود؟
مقام : هی هی ، چه می گویی تو؟
کارمند : نترسید ، تیپ را خاموش کرده ام.
مقام : یک یک نسخه از این نوار را به چند خبرگزاری روان کن.
کارمند : به چشم .

کارشناسان مرکز رای شناسی ریخته ها پس از یک ساعت بحث در مورد این نوار به این نتیجه رسیدند که مقام دولتی مذکور قطعا یکی از مخالفین سرسخت حامد کرزی بوده است. چنان که از متن مکالمه آشکار است ، کسانی چون لطیف پدرام ، داکتر محی الدین مهدی و احمد بهزاد در انتخابات شکست خورده بوده اند. اما پس از فشارهایی که مقام دولتی فوق الذکر بر یکی از کارمندان کمیسیون انتخابات وارد می کند ، کارمند مذکور در آرای آن ها دست کاری کرده و آن ها را در لیست کامیاب ها جای می دهد. هم چنین کاملا مشخص است که آنچه فعلا به عنوان لیست نامزدان کامیاب غزنی داریم یک لیست تقلبی و دست خورده است.
حال ، بر مردم شریف افغانستان است که با حمایت از رئیس جمهور کرزی و دوستان صادق و مظلوم او در دولت و پارلمان نگذارند که تقلب گسترده درا نتخابات چهره ی پاک و نورانی دموکراسی در کشور را سیاه نماید. همچنان لوی سارنوالی وظیفه دارد که مقام دولتی پیش گفته را به زود ترین فرصت یافته و او را همراه با همدست تقلب کار اش در کمیسیون انتخابات به پنجه ی عدالت و قانون بسپارد. لوی سارنوالی مکلف است که نتیجه ی فعلی انتخابات را باطل اعلام کند و اگر امکان ندارد که انتخابات دیگری برگزار شود دیگر هیچ انتخاباتی برگزار نکند و همین طوری خیلی خوب اش است.

بر اساس تازه ترین خبر در این زمینه ، که همین لحظه که شما این سطر را می خوانید به دست مان رسید ، تاکنون یک میلیون و هفت صد هزار نسخه از نوار مذکور در سراسر جهان تکثیر شده است. گفته می شود هزینه ی تکثیر این نوارها را سفارت جمهوری اسلامی ایران به مخالفین رئیس دفتر ریاست جمهوری داده است.

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

الکمیته و ما ادراک مالکمیته

بر اساس گزارش بی بی سی دولت افغانستان کمیته ی ویژه یی را موظف کرده تا نامزدهای ناراضی انتخابات پارلمانی را قانع کند. یکی از نامزدها که توسط کمیسیون مستقل انتخابات رد شده بود و یک نفره در مقابل شهر کابل تجمع کرده بود ، گفت :
« این انتخابات باطل است ، گرچه انتخابات ریاست جمهوری کمتر باطل بود». از آن طرف ، یعنی طرف کمیته ، سخنگوی کمیته ی قانع سازی به خبرنگاران گفت که این کمیته به هیچ وجه اجازه نخواهد داد که نامزدهای ناراضی بدون قناعت از پلجرخی آزاد شوند. یکی از خبرنگاران که تکان خورده بود پرسید : « این نامزدهای ناراضی فعلا در زندان اند؟». سخنگوی مذکور لبخند شیرینی زد و پاسخ داد : « به مزاح نمی فهمی برو مثل سگ بمیر حرامی !».
گفته می شود که دولت قصد دارد کمیته ی ویژه ی دیگری بسازد که کمیته ی اولی را قانع کند از تعقیب نامزدهای ناراضی دست بردارد. فاروق وردک رئیس « شورای هماهنگی ما طالب نداریم » امروز صبح اعلام کرد که به زودی « وزارت نظارت بر کمیته های حل اختلاف» ایجاد خواهد شد. وی تصریح کرد که « آن پول ها» از جمله برای ایجاد همین وزارت مصرف شده است. یکی از خبرنگاران که در « آن روز» در « آن طیاره» نبوده ، خواهان توضیح بیشتری در مورد آن پول ها شد. اما آقای وردک به شدت چیزی نگفت.
در یک خبر دیگر ، حامد کرزی گرفتن پول نقد از بنگلادش را رد کرد و جهت شفافیت هر چه بیشتر امور دولتی از خبرنگاران خواست که نام کشور ها را بگیرند تا او بگوید که از آن ها پول گرفته یا نگرفته و اگر گرفته چه قدر گرفته.
خبرنگار تلویزیون آریانا : عربستان
کرزی : بلی. هفت صد درهم.
خبرنگار صدای افغان : چه گوارا
کرزی : برادر چه گوارا کشور نیست ، آبشار است.
خبرنگار بی بی سی : همه ی کشور های جهان
کرزی : شما مهربان استید .
خبرنگار هشت صبح : پاکستان
کرزی : گفته اند که می دهند ولی تا کنون انتظار کشیده ایم.
خبرنگار تلویزیون طلوع ( آرش بکتاش) : ایران
کرزی : ما ....
بکتاش : منظور تان از ما چیست ؟
کرزی: قبلا ...
بکتاش: این که می گویید قبلا دقیقا به زمانی بر می گردد که شما در ایران بودید یا به دوران عصر روشنگری می رسد ؟
کرزی : پول های که داده شده بود ...
بکتاش : گرفته شده بود یا داده شده بود. در ضمن ما شنیده ایم که...

شعر سپید :

در این وقت دیگران رفتند
و بکتاش
می ریخت
سوال های خود را
بدان سان که
فرصتی نمی ماند
پاسخ گفتن را.

۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

مواد مقهر

بی بی سی خبر داد :
« حمله مشترک ناتو و روسیه به چهار کارگاه تولید مواد مخدر در شرق افغانستان، انتقاد شدید رئیس جمهوری این کشور را برانگیخته است».
آقای کرزی که در یک کنفرانس خبری با روزنامه نگاران افغانستان سخن می گفت این رویداد را تلخ توصیف کرد و گفت :
« این اولین بار است که یک کشور خارجی ، یعنی روسیه ، در کمال بی شرمی بر خاک ما تجاوز می کند». وی در تایید گریه های یک خبرنگار وطنی - که بی وقفه اشک های خود را با گوشه ی دستار خود پاک می کرد- گفت :
« شما دقیق گریه می کنید. ننگ است به خدا که که که که که که روس ها باز بیایند».
رئیس جمهور افغانستان در پاسخ به سوال خبرنگاری که پرسید « میان حمله ی روس ها و ناتو چه تفاوتی هست؟» گفت :
« بسیار تفاوت هست. ما الحمدالله همین طور مردم خوب هستیم. نمی گویم مشکلات نداریم. داریم. زیاد مشکلات داریم. ولی به فضل خداوند متال حل می کنیم. مارشال صاحب و استاد خلیلی و ریش سفیدان همه در خدمت هستند. وزیر صاحبان کار می کنند». خبر نگار مذکور دو باره پرسید : « ببخشید . سوال من این بود که چه فرقی هست بین حمله ی روس ها و نیروهای ناتو؟».  آقای کرزی جواب داد :
« ما یک دفعه روس ها را دواندیم از این مملکت. ان شاءالله ناتو را هم ، ناتو را هم همین قسم ، با ناتو هم به شکل سابق به همکاری ادامه می دهیم و از ملا مح مد عمر آخوند هم استدعا می کنیم که ... آن برادر ما که در آن آخر نشسته خود را بالا بالا می کند ...چیست؟ خبرنگار است؟ خوب بگذارید سوال خود را بپرسد. این اتاق یک کمی خرد شده . امر داده ایم که برای شما ژورنالیست ها یک جای صحیح تیار کنند. از این چوکی های نرم که نیست ، در اکثر اتاق های کنفرانس دنیا دارند. از همان ها گفته ایم بیاورند...».
بنا بر گزارش ها آقای کرزی در ختم کنفرانس خبری گفت : « ما از این خاطر قهر نیستیم که در آن کارخانه ها کمی سهم داشتیم. ما از بی قانونی و بی عزتی پریشان استیم.  یک چند صد سیرش از ما بود. خیر است. قهر ما از این خاطر است که یک روز در امریکا برادر ما را به جرم قاچاق مواد مخدر تحت تعقیب قرار می دهند. روزی دیگر کارخانه های ما را ، از ما که نبود از ملت بود ، خراب می کنند. خارجی ها هر جا که مواد مخدر یافتند شک می کنند. فکر می کنند که مواد مخدر فقط ضرر دارد. نمی فهمند که ما از مواد مخدر به حیث دوا استفاده می کنیم. اجداد ما همین کار را می کردند. این که عده یی از آن استفاده های بد می کنند چه ربطی به ما دارد؟ آدم باید مواد مخدر را هر شب بسیار کم استفاده کند. یک دود بالکل کفایت می کند. زیادش آدم را یک قسم گنگس می سازد. مخصوصا هروئین را که آدم زیاد بکشد احساس می کند که گوش های اش به اندازه ی این دست های من کلان شده اند. چشم آدم گرنگ می شود و آدم خیلی قد خود را کوتاه احساس می کند. سرک ها یک قسم یک بغله معلوم می شوند و درخت ها حرکت می کنند...»

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

ای مردم! او درد دارد

آقای کرزی خطاب به روزنامه نگاران افغان گفته است:
"نیویورک تایمز بر اساس منافع ملی خود عمل کرده است، شما هم از نیویورک تایمز یاد بگیرید. آنها ما را بدنام می کنند و شما هم آنها را بدنام کنید."BBC
راست می گوید. عمر داوود زی رئیس دفتر آقای کرزی از ایران پول گرفته و نیویورک تایمز آن را گزارش داده. حالا نوبت ماست که بر اساس منافع ملی خود عمل کنیم و امریکا را بدنام کنیم. چه کار کنیم؟ اگر بگوییم که رئیس دفتر اوباما از ایران پول نقد دریافت کرده کسی باور نمی کند. چه طور است عکس های خانم اوباما را در انترنیت منتشر کنیم و بگوییم که ... . نه ، این هم نمی شود. یک میلیون عکس این خانم در انترنیت هست. بگوییم اوباما سیاه هست. ، هه هه هه هه.  نه. مردم بد می گویند. می گویند این روزنامه نگاران افغان چه قدر احمق اند. بگوییم برادر اوباما با حمایت او مواد مخدر قاچاق می کند. نشد. اولا اوباما برادر ندارد و ثانیا خوب برادر ندارد دیگر. خلاص. بگوییم اوباما در انتخابات تقلب کرده و ریاست جمهوری را از « مک کین مک کین » دزدیده است. این شاید بچسپد ، ولی بدی اش این است که آدم را به یاد بعضی چیزهای دیگر هم می اندازد. بگوییم اوباما قبلا عضو گروه طالبان بوده. همین است . یافتم. من سر از فردا مقاله یی در کابل تایمز منتشر می کنم به این شرح :
باراک اوباما  رئیس جمهور فعلی امریکا قبلا در گروه طالبان عضویت داشت. گروه طالبان یک گروه افراطی مسیحی است که می خواهد دولت امریکا را سرنگون کند و اوباما از آنان تحت عنوان برادران ناراضی ما یاد می کند. گفته می شود همین گروه پدر اوباما را در کنیا به قتل رساند و از آن پس اوباما تا مدتی از آنان گله مند شد. اما فعلا اوباما از این که گاهی این برادران ناراضی کشته می شوند خیلی ناراحت است. وی در یک سخنرانی خود از شدت ناراحتی گفت :
I have Dard. I swear to God, O'mardom. Stop, for God's khaater. It wrenches my heart to imagine my Mirwais as a lawloooo khareji. I want him to become a ghal.
ترجمه :
ملت شریف امریکا ! به خدا دلم میشه فراموش تان کنم. از برای خدا ، رئیس دفتر مه چند صدهزار یورو از کدام دولت گرفته قیامت شده؟ بس کنین به خاطر خدا. فردا اگر بچه مه خارجی شوه خوش میشین؟ نکنین. بانین که امی از حلقوم ما آسان پایین بره. مه درد دارم. به خدا تقسیم شد. کل اش ده ما می رسه؟ ای چار گرگا می مانن؟ مه درد دارم.

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

خوش بختانه متاسف ایم

بنا بر گزارش روزنامه ی هشت صبح فضل احمد معنوی - رئیس کمیسیون مستقل انتخابات گفته است :
 «خوشبختانه که پیشرفت افغانستان به حدی است امروز که ما در یکی از ولایات افغانستان شاهد راه یافتن دو خانم هستیم که دو کرسی داشته آن ولایت ،‌  و دو خانم راه یافته‌اند و با تاسف که کدام مردی نتوانسته بیشتر از این دو خانم رای بگیرد که آن ولایت نیمروز است و این می‌تواند که یک خوش‌خبری و یک پیام خوب برای مردم افغانستان باشد

ما تا همین دیروز اعلان داده بودیم که به یک طنز نویس برجسته (در  فصلنامه ی « ریخته ها») نیاز داریم. همه ساکت بودند. حالا که ما یک نیمچه طنز نویس را استخدام کرده ایم ، هشت صبح سخنان آقای معنوی را چاپ می کند.
اما فعلا به یک نفر «پل ریکور » یا «هانس گئورگ گادامر» نیاز هست که این سخنان آقای معنوی را رمزگشایی کند.
ما اول از این که « با تاسف کدام مردی نتوانسته بیشتر از این دو خانم رای بگیرد»  خیلی ناراحت شدیم. اما وقتی دیدیم که این خبر تاسف آور « یک خوش خبری و یک پیام خوب» است ، یخ درون مان آب شد و شروع کردیم به تبسم.
فرد :
شنیدم که فضل احمد معنوی
تناقض گری بود خیلی قوی

به اسلام می کشند با سی دی ها

سایت بی بی سی فارسی نظر خواننده گان خود را در باره ی رشد اسلام گرایی در تاجیکستان پرسیده است. کامران از دو شنبه چنین نوشته :

« امروز نهضت اسلامی هر کار می کند مردم به طرف اسلام بکشند از طریق کتاب یا سی دی ها. امروز حتی دانش آموزان طرف اسلام را می گیرند و ادیان دیگر کفر می داند. می خوا هند تاجیکستان حکومتی اسلامی می کنند مانند ایران».

من نامه یی نوشتم به کامران و آن را با شما هم در میان می گذارم :

کامران جان ،
من قربان شما که سخن خیلی نغز می کنید. خوب باشید.
برادر گل ،
مردم به طرف اسلام نکشید. ما کشیدیم در افغونستان به خدا چه شد. خون ها رفت و همین دم نیز می رود. ما گفتیم که دیگران کفر. دیگران باید کشته گردند. آخر خود را کشتیم. شما یک باره به افغونستان سفر نمایید ببینید که آدم ها که طرف اسلام می گیرند چه حال و روز می باشند. در همین ما بین عرض می کنم که اگر حکومت اسلام می خواهید چرا مانند ایران؟
ای برادر مان ،
این آرزو شما را سرگردان به مثل ما می کند. ما وطن خود اسلام کاری کردیم. مذهب کاری کردیم. مردم را پراندیم به سوی اسلام. حالا یک ملت شرمناک می باشیم چرا که آخرش خیلی بد می باشد. در آن وقت های دانش آموزی شعار می گفتیم که « خدایا خدایا ، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار». خدا خمینی نگاه نداشت. ما خری می کردیم. شما شوق نکنید که اسلام کنید به مانند ایران. بدبختی شما بی نهایت می شود.
ما اندرز خود به شما انداختیم ولیکن دانسته ایم که حالی خون شما جوش زنی گرفته و به راه خود روان می باشید و حتما طرف اسلام می گیرید. خدا خیر تان را پیش نماید.
با احترام های درست ،
دوست شما .

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

فهمیدیم چه شده

بی بی سی فارسی نوشت :
" دیوید کامرون، نخست وزیر بریتانیا گفته است لیندا نورگروو امدادگری که قبل از مرگش در شرق افغانستان از سوی شورشیان به گروگان گرفته شده بود، احتمالا توسط سربازانی که سعی در نجات او داشتند، کشته شده است".
من پس از خواندن این خبر - که در زنده گی ام صورت گرفت- کمی متعجب شدم. البته وقتی متعجب شدم این متعجب شدن پس از آن بود که متعجب نبودم ، چون تا آن وقت خبر را نخوانده بودم. وقتی که خبر را خواندم خبر را خوانده بودم دیگر. به عبارتی دیگر ، اگر مثلا یک گزارش نویس بی بی سی در باره ی متعجب شدن من گزارش می داد این طور می نوشت :
سخیداد هاتف مزخرف نویسی که قبل از مرگ اش گاهی متعجب می شد حالا در کمال تعجب دیگر متعجب نمی شود چون پس از خواندن خبر گریه آور ما از شدت خنده مرده است. 

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

فهم و صداقت ات ما را کشته

آقای کرزی گفت : خارجی ها پس از تامین منافع خود از افغانستان می روند. بی بی سی

عده ی زیادی گفتند : نه ، نمی روند. کرزی گفت : می روند. آن ها گفتند : نه ، نمی روند. کرزی دهان خود را خوب به میکروفون نزدیک کرد و گفت : می روند. به خدا می روند. در میانه ی همین اصرار و انکار بود که ناگهان منافع خارجی ها تامین شد و هیچ کسی از جای خود تکان نخورد. آن ها ( یعنی همان منکران) گفتند : نگفتیم که نمی روند؟ کرزی پاسخ داد : حتما منافع شان تامین نشده که کسی نرفت.
ماه ها رفتند و سال ها گذشتند و روزی میرویس کرزی از پدر خود پرسید : پدر جان ، خارجی ها چه وقت از افغانستان می روند؟
کرزی: بچیم ، هر وقت منافع شان تامین شود می روند.
میرویس: پدر جان ، منافع چیست؟
کرزی: Interest, Interest
میرویس : خوب ، تامین کنید که بروند.
کرزی: چرا تو اصرار داری که خارجی ها بروند ؟
میرویس ( با چشمان گریان) : به خاطری که من نمی خواهم خارجی شوم. من نمی خواهم غلام پاکستان شوم. به خدا این وطن و بدبختی هایش را که می بینم دلم می شود به زیر خاک در آیم...
کرزی: بچیم ،تو هم خاصیت های سابق مرا گرفتی. من همین حرف ها را گفتم که کاکایت را در نیویورک تحت تعقیب قرار دادند.
میرویس : من فردا بیل می گیرم و این وطن را آباد می کنم...
کرزی: ووی چه گپ است؟ وطن را آباد می کنم. برو گم شو از پیشم. حالی روزگار فامیلی ما بد است که تو ... بیل می گیرم ، بیل می گیرم. برو گم شو.

چند سالی گذشت و میرویس کرزی در انتخابات ریاست جمهوری نامزد شد و انجنیر اسدالله اسدالله رقیب خود را شکست داد. اسدالله اسدالله مدعی شد که تقلب شده اما همه ی ناظران داخلی و خارجی گفتند : می دانیم ولی خداوند صابران را دوست می دارد. میرویس کرزی در اولین روز ریاست جمهوری خود برای مردم افغانستان سخنرانی کرد و گفت : قرار است تا سه سال دیگر ۷۹ کشور از ۱۳۴ کشور جهان نیروهای خود را از افغانستان خارج کنند. اما ای مردم شریف کشور ! کشور های باقی مانده خارجی هستند و تا منافع شان تامین نشود خارج نخواهند شد. میرویس کرزی در حالی که اشک می ریخت گفت : الحمدالله یوتیوب هست . بروید ببینید لذت ببرید. این وطن همین طور هست که هست. توریالی پسر من خارجی شده.

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

بیایید خود را تکه-تکه کنیم


از افغانستان خبر می رسد که مردم با خدا و غیوری که کلمات قرآن ، امریکا و آتش را یکجا شنیده بودند دست به تظاهرات زدند. این تظاهرکننده گان ساعت چهار صبح به سرک ها ریختند و از همه ی خوابزده گان خواستند که به آنان بپیوندند. یکی از این تظاهر کننده گان به خبرنگار ریخته ها گفت :
« ما تظاهرات را صبح وقت شروع کردیم چون شنیده بودیم که می خواهند برنامه ی سوزاندن قرآن را لغو کنند. اگر این برنامه را لغو کنند تظاهرات هنوز خوب است اما زیاد مزه نمی دهد».
یکی دیگر از تظاهر کننده گان که از شدت غضب گردن خود را خشک کیسه می کرد فریاد می زد :
« به خدا اگر امروز خانه ی خود را آتش نزنم. من زن ام را می کشم. به قرآن که می کشم».
چند تن از تظاهرکننده گان به نشانه ی همدردی با مسلمانان سراسر جهان پترول و گوگرد با خود آورده بودند و می خواستند خود را به آتش بکشند. یکی از این افراد در پاسخ به این سوال خبرنگار ما که خود را آتش زدن چه سودی دارد ، گفت :
« نمی دانم. ولی هر وقت که می شنوم کسی به اسلام توهین کرده فورا احساس می کنم که بدنم دچار کمبود آتش و پترول شده. پارسال در یک مسجد پیش داکتر رفتم. داکتر گفت که تو جوجه ی ابلیس تا حال زنده هستی؟ این شد که تصمیم خودم را گرفتم و به حول و قوت پروردگار امروز خاکستر می شوم».
بر اساس گزارش های رسیده ، پلیس افغانستان فردی را که می خواست در میانه ی تظاهرات فرزند خود را ذبح کند بازداشت کرده است. پلیس گفته است : « خود ما این کار را می کنیم و نیازی نیست که هر کس به صورت خودسرانه و غیر قانونی آدم بکشد».

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

بحمدالله باز کردن گره مکروه است

آيت‌الله سبحانی: فرزند کم تر زندگی بهتر، شعاری يهودی و برخلاف اسلام است، ايرنا

من هم مدت ها بود از این کشف ها می کردم اما از گفتن اش ابا می ورزیدم. از این پس گاه گاهی این کشف ها را در قالب کلمات قصار عرضه خواهم کرد.
یک بار  درموردی از یک نشانه ی خدا استفتاء کردم. برایش نوشتم :
اگر مومنی در بیابانی از پا افتاده باشد و نتواند از جای خود تکان بخورد و حتا چشم های خود را هم به مشکل از این سو به آن سو بگرداند ( با فرض این که در بیابان دو در صد احتمال چشم چرانی هم محتمل است) ، آیا این مومن حق دارد در صورتی که ناگهان متوجه شود که دقیقا در پهلوی جسد متعفن یک خر سیاه از پا افتاده ، دست خود را دراز کند و پاره یی از گوشت آن ملعون را بکند و از سر اضطرار به دهان خود بگذارد؟
ایشان بعد از نود و سه روز در پاسخ نوشته بود:
جواب : « بسمه تعالی. گوشت خر حتا در قبر هم حرام می باشد و ای بمیری تو که هیچ غیرت نداری».
من از روی این جواب عمیق و همه جانبه و در عین حال موجز به این کشف نایل آمدم:
اگر خدای نخواسته گاهی از گرسنه گی از پا افتادید و مرگ را در برابر چشمان خود دیدید سعی  کنید این اتفاق در جایی بیفتد که اقلام زیر در آن جا موجود باشند:
- هفت سیخ کباب ( از گوشت گوسفند ایتالیایی ذبح شده به شیوه ی اسلامی)
- یک کوزه دوغ شیرازی تهیه شده با پودر نعنا ( اگر نعنا نبود نعناع هم درست است)
- شش عدد نان گرد مزاری همراه با سیاه دانه ( احوط آن است که گرم باشد)
-پنج تا بادنجان رومی رسیده ی تازه ی
- یک بشقاب ریحان ، تره تیزک ، پیاز نو بهاری و بادرنگ قاش شده
- یک کاسه ترشی اعلای تاشقرغانی
- یک ترموز چای سیاه هیل دار با انواع شیرینی های لبنانی ( البته این یکی حتمی نیست. تنها برای احتیاط ذکر شد)

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

طالبان که این جلوه در ...

کرزی شورای صلح تشکیل داد. یکی از آگاهان خبر کهنه یی را به زبان نظم برای ما فرستاده و اصرار کرده که حتما نشر شود. حالا اصل خبر:


طالبان کاین جلوه در میدان و سنگر می کنند
پیش کرزی درد دل با دیده ی تر می کنند


گاه می نالند از تنهایی ملا عمر
گه غریو از غربت « ملا برادر» می کنند


از بهشت و «انجلی»های اش نشان ها می دهند
قصه ها از کوچه ی حمام کوثر می کنند


محبسی داریم نام نامی اش «پلچرخی» است
( آمرش را از وزیرستان مقرر می کنند )


گاه جمعی از برادر های حامد جان شان
در همین جا چند ماهی خسته گی در می کنند


بعد آن ها می روند و هوی می افتد که های
طالبان بگریختند ... و خلق باور می کنند


مشکلی دارم ز «قانونی» مجلس باز پرس
پارلمانی ها چرا تقلید از «کر...» می کنند؟*


* در این جا شعر افتاده گی دارد و در نسخه های دیگر هم همین طور ثبت شده. معلوم نشد که منظور از « کر...» چه کسی بوده

بی آی اس آی می شود یا نمی شود؟

بنا بر گزارش هشت صبح مجددی گفته است: « تا وقتی که آی‌اس‌آی راضی نشود، طالبان را آورده نمی‌توانیم».  مجددی گفته که شورای صلح کرزی کامیاب نخواهد شد.
ما که عادت داریم تا یک گپ شد با صاحب آن تماس گرفته و با او گفت و گو کنیم با آقای مجددی تماس گرفتیم و از او خواستیم که سخن خود را بیشتر توضیح بدهد :

ما : سلام علیکم
مجددی : علیکم السلام
ما: حضرت صاحب ، چرا شما فکر می کنید بدون حضور آی اس آی هیچ کاری نمی توان کرد؟
مجددی: خوب کل مردم می فهمند که تمام فساد ها در دست همین بی ناموس است.
ما: یعنی ...
مجددی: یعنی یعنی ندارد. تو نمی فهمی ؟ من نمی فهمم؟ همین ... چه است این... همین بی غیرت نمی فهمد؟
ما : کدام بی غیرت ؟
مجددی: گلبدین پدر سوخته را می گویم.
ما: حضرت صاحب ، از اصطلاحات ایرانی هم استفاده می کنید حالا.
مجددی: کدام اصطلاح ایرانی؟
ما: همین اصطلاح پدر سوخته.
مجددی: ایرانی میرانی اش را خبر ندارم. پدر گلبدین در زمان ظاهرشاه یک دفعه سوخته بود. از همین خاطر ما او را پدر سوخته می گفتیم در پوهنتون.
ما: خوب ، من نمی دانستم.
مجددی : در آن وقت ها ما و ربانی و سیاف و یک چند نفر دیگر هر روز می رفتیم از کانتین پوهنتون چیپس و سلاته و...
ما: ببخشید از موضوع دور نرویم. به نظر شما برای کامیاب شدن شورای صلح چه کار باید کرد؟
مجددی: من فکر می کنم اگر کرزی به همین پدر لعنت ها یگان زهر و زقوم بدهد کل مشکلات حل می شود.
ما : منظور تان این است که به آی اس آی پول بدهد؟
مجددی: بلی . کل گپ سر پیسه است. به خدا ، به قرآن که کل گپ سر پیسه است. در همین انتخابات ریاست جمهوری این بچه داکتر عبدالله زیاد پیشانی ترشی می کرد . کل دولت به تشویش بود که چه خواهد شد. من به کرزی گفتم بده ، بده ، بده که آرام شود. کرزی هم به هدایت من هشتاد و سه هزار دالر از پیسه قاچاق مواد مخدر را روان کرد. فردا خود داکتر عبدالله در تلویزیون بر آمد و گفت من قبول دارم. چی را قبول داری؟ پیسه خوردی ، به قرآن که پیسه خوردی.
ما : ولی فکر نمی کنم آی اس آی حاضر شود از کرزی پول بگیرد.
مجددی: اگر پول را نگرفت آن وقت ما باید کل مردم افغانستان را در کابل جمع کنیم. کل شان را . نماینده های شان را نه. کل شان را. در کابل بیاوریم و صاف و پوست کنده برای شان بگوییم که حالی باید چه کار کنیم؟ اگر مردم گفتند حمله کنیم می رویم پیشاور را می گیریم. صدر را می گیریم ، شاهین تاون را می گیریم ، حیات آباد و کارخانو را می گیریم. مارش می کنیم به طرف راولپندی. پاکستان را از این روی به آن روی می کنیم.
ما: به نظر شما این کار شدنی است؟
مجددی : پاکستانی ها از دور هیبتناک معلوم می شوند ( سیاه چرده استند نه) ، نزدیک شان که بروی راه گریختن خود را گم می کنند. ما یک دفعه از دکاندار شان نی شکر خریده بودیم باقی مانده پیسه ما را پس نمی داد. بهانه می کرد. من جاروب را گرفتم و به جان اش دویدم. هر چه کلدار داشت پیش من انداخت. از وارخطایی شناخت کارت خود را هم به من داد. هنوز شناخت کارت اش در خانه ی ما هست.
ما : ریاست شورای صلح را چه کسی بر عهده دارد؟
مجددی: ریاست اش به دوش من است. حسن غم کش این مملکت کیست؟ من هستم دیگر. باقی نفرها را ندیدی که پشه را از گرد دهن خود تور داده نمی توانند. پاکستانی ها فقط از من می ترسند. چند سال پیش نصیرالله بابر شان را چه طور بی آب کردم. در خانه ی خودش بی آب کردم. مثل موش غار می پالید. همان روز چند نفر از کلان های پنجاب آمدند و ریش مرا گرفتند و گفتند شما او را ببخشید. دامن من کلان است. بخشیدم اش.
ما : تشکر از شما.
مجددی: این چی هست او بچه ؟ این خربزه است یا کدو؟
ما: تشکر از شما
مجددی: خدا حافظ

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

ما خیلی ماه بوده ایم

بعضی می گویند که تاریخ چندین هزار ساله ی افغانستان سرشار از افتخارات است. بعضی می گویند این طور نیست. من از همان هایی ام که فکر می کنند شواهد انکار ناپذیر بسیار وجود دارند که نشان می دهند ما خیلی خوب بوده ایم. به عنوان نمونه :

- شما تا حال به مرد افغانی برخورده اید که سن اش از پنجاه بالا باشد و در زمان داوود خان یا ببرک کارمل جنرال یا دگروال نبوده باشد؟ در اسلام آباد تکسی ران افغانی به شما می گوید که قوماندان فرقه بوده. در استکهلم مردی هر روز بر چوکی پارک نزدیک خانه ی خود می نشیند و اگر شما هم کنارش بنشینید حتما به شما خواهد گفت که جنرال چند ستاره ی اردو بوده است. در ملبورن از مغازه ی افغانی نان خشک می خرید و پیش از شما مرد موسفیدی ایستاده است و به دکاندار می گوید : من در بدترین شرایط هم به سربازان ام از همین نان های اعلا می دادم. یعنی دیگر. در واشنگتن مرد مسنی وارد مجلس می شود و کسی همین طور از دل خود او را دگروال صاحب صدا می کند و او هم ناگهان به گذشته بر می گردد و کشف می کند که چه دگروالی بوده است وای. در تورنتو خواننده ورقی را باز می کند و می گوید : جنرال صاحب فلانی از من خواسته است که همان خواندن ماصومه سلسله دار را بخوانم. به سر چشم ها!
خوب ، این قدر جنرال و دگروال در سراسر جهان داریم. حتما ارتش بی نظیری هم داشته ایم دیگر. نه؟

- اگر یکی می گفت " در آن وقت ما یک تلویزیون سی و چهار اینچه داشتیم. در آن دوران فقط شش هفت نفر از آدم های کلان دولت از این تلویزیون ها داشتند" ، مشکلی نبود. خوب سال 1951 بوده و در افغانستان تعداد تلویزیون از هر نوع اش کم بوده. تلویزیون سی و چهار اینچه که جای خود دارد. منتها من قسم می خورم ( به سر خلفای راشدین که سه تای شان حق آن چهارمی را 1500 سال پیش غصب کردند و اگر حالا می بودند به حساب شان می رسیدیم) که من دقیقا از 11 میلیون و 234 هزار افغان شنیده ام که در سال 1951 تلویزیون سی و چهار اینچه داشته اند و قسم خورده اند که در آن زمان به جز شش هفت خانواده ی اشرافی دیگران از آن بی بهره بوده اند. حد اقل نصف این تعداد هم قسم خورده اند که تلویزیون شان رنگی بوده است. افغان ها بی خود که قسم نمی خورند. حتما وضع مملکت در آن وقت خیلی خوب بوده.

- سال ها پیش - پیش از آن که ما به این دنیای لجن بیاییم- کل جمعیت افغانستان در کابل زنده گی می کرده. شما از هر افغان بپرسید تصویری از کابل آن روزگار به شما می دهد. مثلا از همسایه ی بغلی تان که بیست و سه سال پیش از شوهر خود جدا شده و فعلا در یورکشایر ایرلند زنده گی می کند بپرسید که کابل آن وقت چه طور بوده. می گوید : " ما یک باغ کلان در منطقه باغ بالا داشتیم که 469 هزار جریب بود. نه خدایا ، دروغ گوی نشوم 468 هزار جریب بود. تابستان ها همه ی سه صد هزار نفر اقارب ما از مزار می آمدند و در همین باغ میله می کردند". یا همین طور در هر جای دنیا که با یک افغان مقابل شدید از او بپرسید که هیچ وقت کابل را دیده است؟ پاسخ : " پس شما فکر می کنید که سیلو از کی بود؟ سیلو از مرحوم پدر کلان من بود که در وقت ظاهرشاه بین افغانستان و سنگاپور تجارت روده ی آهو می کرد". من هنوز افغانی ندیده ام که نصف زمین کابل از پدر و اجداد او نبوده باشد. و همین نشان می دهد که وضع مردم افغانستان در گذشته خیلی عالی بوده.

- به نظر شما استاد سر آهنگ چند تا پسر یا نواسه ی عمه و خاله داشته باشد خوب است؟ بیست تا ، سی تا ، نود تا؟ اشتباه می کنید.  همه ی مردم افغانستان نواده های حضرت آدم اند. استاد سرآهنگ هم نسب اش به حضرت آدم می رسد.  پیوند را بگیر که در گرمی آب می شود و جمع کردن اش سخت است. از استاد سرآهنگ که بگذریم چندین میلیون نفر اصرار دارند که آن سرفه ی احمدظاهر در کست 13 اش ارزش تاریخی دارد. هر یک از این شش میلیون نفر معتقد است که احمد ظاهر خطاب به او سرفه کرده است. نشانی هم می دهد که آن روز در مندوی بادنجان سیاه یافت نمی شد.

این ها و هزاران نمونه ی دیگر نشان می دهند که وطن عزیز ما افغانستان تاریخ پر افتخاری دارد که به قول استاد روستار تره کی باید دست اش نزنیم. دست بزنیم خراب می شود.  شما هنوز متقاعد نشده اید؟

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

گر حکم شود که لیست گیرند

چنان که می دانید در روزهای اخیر شایع شد که بعضی از اعضای ارشد حکومت افغانستان از سازمان "سیا" پول می گیرند . به طور مشخص آقای ضیا صالحی - عضو شورای امنیت ملی افغانستان- متهم شد که برای امریکا جاسوسی می کرده. خبرگزاری ریخته ها برای روشن شدن این موضوع با آقای ضیا صالحی تماس گرفت و از ایشان خواست که کمی ابهام زدایی کنند. آنچه می خوانید متن این گفت و گو است که از تلفن پیاده شده :
ریخته ها: سلام علیکم آقای صالحی
صالحی: والیکمسسلام
ریخته ها: آقای صالحی شما متهم به جاسوسی شده اید , نظر شما چیست؟
صالحی: به نظر شما نظر من چیست؟ عجب آدمی هستید شما.
ریخته ها: من فکر می کنم که شما این اتهام را مردود می دانید.
صالحی : بر عکس , من قبول دارم که برای سیا جاسوسی می کردم. پول خوبی هم می دادند.
ریخته ها: به نظر شما این کار تان اخلاقا کار درستی بود؟
صالحی : ببین برادر , شما مثلی که فکر می کنید کار دولت و سیاست با اخلاق پیش می رود.
ریخته ها: خیلی خوب. اجازه بدهید سوال ام را از زاویه ی دیگری طرح کنم. آیا این که شما اتهام جاسوسی را می پذیرید شما را دچار مشکل نمی کند؟
صالحی : حتما دچار مشکلات زیادی می کند. همین امروز آقای اسپنتا مشاور امنیت ملی رئیس جمهور گفت که اگر کسی برای کشورهای خارجی جاسوسی کند مجازات خواهد شد.
ریخته ها: پس چه طور شد که شما به این ساده گی حاضر شدید این اتهام را بپذیرید؟
صالحی : من به این نتیجه رسیدم که باید حقایق را به مردم افغانستان بگویم. این است که از خود شروع کردم و به امید خدا در روزهای آینده از بعضی حقایق مهم تر در درون دولت افغانستان نیز پرده بر خواهم داشت.
 ریخته ها: با این حساب.... هلو ! هلو! هلو! .....

در اینجا تلفن قطع شد. ما طبق معمول شروع کردیم به دشنام دادن به کارت تلفن " ارتباط". بعدتر هر چه کوشش کردیم که دو باره با آقای صالحی تماس بگیریم موفق نشدیم. هر بار که زنگ می زدیم یک پیام کامپیوتری می گفت : " شماره ی مورد نظر شما از ساحه خارج می باشد". حیران می شدیم. ساحه ی پوشش تلفن های افغان بیسیم مگر چند متر است؟

به هر حال , این بار تلاش کردیم موضوع را با وحید عمر سخنگوی دولت در میان بگذاریم.
ریخته ها: سلام آقای عمر. ما فکر می کردیم که تلفن شما هم از ساحه خارج می باشد.
عمر : سلام علیکم. نه , نه . تلفن من حتا در غار "توره بوره" هم کار می دهد.
ریخته ها‌: در غار توره بوره؟
عمر: بلی. چند روز پیش معاون معاون من رفته بود به آنجا و موبایل مرا هم با خود برده بود. من زنگ زدم صحیح آنتن می داد.
ریخته ها: ببخشید معاون معاون شما  برای چه آنجا رفته بود؟
عمر: داستان اش طولانی است.
ریخته ها: من حاضرم این داستان را بشنوم.
عمر : من کل داستان را می گویم به شرطی که در وقت انتشار آن سانسورش نکنید , چون در این ماجرا پای مقامات بسیار بلند پایه ی دولت هم در میان است.
ریخته ها: قول می دهیم سانسور نکنیم. حالا بفرمایید... هلو ! هلو! هلو!
قطع شد. ناگزیر شدیم به آقای اسپنتا زنگ بزنیم.
ریخته ها: آقای اسپنتا سلام.
اسپنتا: من افشا می کنم. از سیر تا پیاز اش را افشا خواهم کرد. من ملاحظه ی هیچ کسی را ندارم. حتا بالاترین مقامات را هم افشا...
ریخته ها: هلو ! هلو!

چرا قطع می شود؟
این بار به یکی از پیاده های دفتر محافظان رئیس جمهور ( به نام زینو ) زنگ زدیم و از او خواستیم که توضیح بدهد چرا تلفن ها در کابل خوب کار نمی کنند.
ریخته ها: سلام برادر جور استی؟
 زینو : سلام
ریخته ها: برادر گل ما هر چه زنگ می زنیم قطع می شود. چه خبر است در کابل؟
زینو : هیچ. تلفن های ما که مشکلی ندارند.
ریخته ها: شما هم خبر شدید از این قضیه جاسوسی ماسوسی؟
زینو: بلی. ما شب و روز همین جا هستیم دیگر.
ریخته ها: جاسوس ها را دستگیر کرده اند؟
زینو: اول دستگیر کردند اما آن ها تهدید کردند و آزاد شدند.
ریخته ها : جاسوس ها دولت را تهدید کردند؟
زینو : بلی. این تعجب دارد؟
ریخته ها: خوب. این خیلی عجیب نیست که یک جاسوس دولت را تهدید کند؟
زینو : نوچ ! هیچ عجیب نیست.
ریخته ها: بسیار خوب . چه قسم تهدید کردند؟
زینو : من دقیق اش را نمی دانم. اما شنیده ام که گفته اند که اگر آن ها را آزاد نکنند آن ها تمام پرده های قصر ریاست جمهوری را بر داشته و با خود خواهند برد.
ریخته ها: این تهدید مزخرف است. اولا کسی نمی تواند پرده های قصر را بردارد و با خود ببرد. ثانیا گیرم که کسی بتواند این کار را بکند یکی دو پرده که چیزی نیست.
زینو: نمی دانم. ولی باور کنید تا وقتی که جاسوس ها تهدید های دیگر می کردند کسی از آن ها نمی ترسید. اما از وقتی که پای پرده را به میان آوردند همه آزاد شدند. حتما در پرده ها چیزی هست دیگر.
ریخته ها: تشکر از شما زینو جان.
زینو: تشکر.

حالا ما تمام کارشناسان خبرگزاری ریخته ها را جمع کرده ایم که اهمیت پرده ها را تحلیل کنند. اما عقل هیچ کس به جایی نمی رسد.

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

عقل ندارید از ما بپرسید

بنا بر گزارش بی بی سی " مقامات اسرائیلی طرح جدیدی را معرفی کرده اند که براساس آن دروس عربی در مدارس دولتی اجباری می شود.


به نظر من این طرح احمقانه یی است و نشان می دهد که اسرائیلی ها یا عقل خود را از دست داده اند یا غیرت خود را و یا هر دو را. اسرائیلی ها باید در این زمینه با کارشناسان افغانی مشورت می کردند و از تجارب گران بهای آنان سود می جستند.

در کشور عزیز ما افغانستان که کوه های سر به فلک کشیده دارد , سه بار با انگلیس جنگیده , سر قره قل اش حرف نیست و همه ی با سواد های بالای شانزده اش استاد اند , کسی تن به اجبار مجبار نمی دهد. شما یک فارسی زبان غیور و قهرمان نمی یابید که زبان پشتو بداند. فارسی زبانان ما نسل اندر نسل این شعار را تکرار کرده اند که " می میریم , می میریم , پشتو یاد نمی گیریم". در نتیجه ی همین پایمردی ها بود که آدمی چون این حقیر سراپا تفسیر وقتی که در رستورانتی در جلال آباد به نظر خود چای سبز فرمایش داد شاگرد رستورانت گفت که در زنده گی خود دوغ بنفش ندیده است.

در این کشور شیران و عقابان و باقی دونده گان و لمنده گان و خزنده گان - و نیز آدم ها- پشتو زبانان سرفراز هرگز اجازه نمی دهند که کسی پوهنتون را دانشگاه بگوید , چرا که می دانند که عده یی اجنبی پرست می خواهند با این تخنیک پروسه ی نشنالیزم افغانی را سابوتاژ کنند و به جای استفاده از کلمات الخالص الملی لنگویج بیگانه ی فارسی را اعاشه و اباته کنند.



در کشور عزیز ما بزرگان به این نتیجه رسیدند که فارسی زبان ها و پشتو زبان ها حرف خوب که به همدیگر نمی گویند , بهتر است دشنام های همدیگر را هم نفهمند. به سبب همین تدبیر افغانستان از بسیاری از بحران های بزرگ نجات یافت. بعضی فکر می کنند که کشور ما از جهل و تعصب خراب شده. این درست است. اما واقعیت آن است که اگر جهل و تعصب نمی داشتیم بدتر از این می شد. آن وقت چه گونه با همدیگر می جنگیدیم؟ شاید عده یی ساده دل بگویند که خوب نمی جنگیدیم. اگر با هم نجنگیم که مثل امریکا و انگلستان و آلمان می شویم. شاید بپرسید این کشور ها را چه شده. چه شده؟ این کشور ها به سرعت به طرف فرو پاشی مطلق در حرکت اند. می گویید این را از کجا می دانم. خوب احمدی نژاد گفت دیگر. می پرسید که از کجا معلوم که حرف احمدی نژاد درست باشد؟ به نظرم شما مرض دارید. نمی شود خفه شوید و این قدر سوال نکنید؟

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

ماه رمض گشایی

ماه رمضان قطعا ماه برکات بسیاری است. اما خدایی اش بعضی آدم ها در این ماه بیشتر از دیگران  دل هر ذره را که بشکافند آفتابی ش در میان بینند. یا اصلا دل ذره را نشکافته چراغ سر کوچه و اشاره ی ترافیکی و اینها هم در نزدیکی های افطار پیش چشم شان آفتاب آفتاب می شود. دیروز شام یکی می گفت :  می دانی چرا رمضان را رمضان می گویند؟". گفتم نه. گفت :  رمضان از رمز می آید. این ماه را به خاطری ماه رمضان می گویند که در آن هزاران رمز گشوده می شوند و انسان به چیزهایی دست می یابد که در غیر این ماه دست یافتن به آن ها محال است.
گفتم : ببخشید. تفسیر شما خیلی دل انگیز است , ولی رمضان را به "ض" می نویسند نه با "ز". در حالی که رمز به "ز" نوشته می شود.  با تندی گفت : من معنای اش را می گویم. و گرنه هر کودک سه ساله هم می داند که رمضان به "ض" نوشته می شود.
حیران شدم که چه بگویم. کاش سال تولد خودش را می پرسیدم.

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

خود آموز خود-روزه دار-نمایی

من در گذشته دو خود آموز نوشته ام : یکی خود آموز خود بزرگ نمایی و دیگری  خود آموز خود شاعر نمایی. بحمدالله هر دو با استقبال کسانی رو برو شدند که در این دو زمینه به منابع معتبر دسترسی نداشتند. استقبال به حدی بود که آن دو خود آموز در اندک زمانی نایاب شدند.
از آنجا که فعلا ماه رمضان است و بعضی مردم ( یعنی هفتاد و هفت در صد برادران و خواهران شجاع و مسلمان ما) به خاطر امراض لاعلاجی چون گشنه گی و تشنه گی بیش از حد نمی توانند از سر صبح تا قلب شام دهان خود را ببندند و در عین حال مجبور اند که رعایت آداب مسلمانی را هم بکنند , بنا بر این بنده تصمیم گرفتم که به کمک این عده بشتابم و یک " خود آموز خود- روزه دار -نمایی" بنویسم. امیدوارم ( و به قول شیخ بحرانی مشهور به دشمن دوغ رجای واثق دارم) که این خود آموز بسیاری از برادران و خواهران محترم را به کار خواهد آمد.
 " خود-روزه دار-نمایی" اصطلاحا به حالتی گفته می شود که در آن فرد مسلمان نان خود را خوب  زده ( چون در ماه رمضان غذا ها به جای خورده شدن زده می شوند) اما کوشش می کند این طور وانمود کند که نزده. خودش می داند که زده , اما می خواهد دیگران را متقاعد کند که نزده.
برای این که در این کار موفق شوید روش های زیر را به کار ببرید:

1- در حضور چند آدم روزه دار گاه گاه دست تان را روی شکم تان ببرید. به گونه یی که آنان متوجه شوند که شما مشکلی دارید.
وقتی از شما پرسیدند که مشکل چیست , آهی بکشید و بگویید :
" دیروز کسی می گفت که اگر آدم ترشی بخورد در طول روز کمتر تشنه می شود. حالا معده ام درد می کند". بیشتر از این توضیح ندهید چون خراب می شود. آن وقت آنان یقین می کنند که شما روزه دارید.

2- با خنده و شوخی تظاهر به روزه خواری کنید. در جواب کسانی که احتمالا فکر کرده اند شما روزه نمی گیرید و سخنان شان رنگ اعتراض دارد , با خنده اعتراف کنید که در همه ی عمر خود حتا یک روز هم روزه نگرفته اید. این " حتا یک روز" خیلی مبالغه آمیز به نظر می رسد و دیگران را به شک می اندازد. دقیقا در همین وقت به ساعت تان نگاه کنید و بگویید : " از شوخی گذشته من تا چهار ساعت دیگر به راستی هم فرق زمین و آسمان را نخواهم فهمید". آن گاه برای محکم کاری شروع کنید به شکایت از دست ملاها که خیلی سخت گیری می کنند. بگویید : " به نظر من خداوند رحمان و رحیم است و فکر نمی کنم نیم دقیقه پس و پیش افطار کردن برای اش زیاد مهم باشد".

3- در جمع روزه داران میانه سال و بزرگ سال از خود بد بگویید. مثلا بگویید که چه طور وقتی که جوان و جاهل و مغرور بودید هفده روز تمام روزه ی تان را خوردید. اعتراف کنید که هنوز هم آن هفده روز روزه بر گردن تان هست. این کار تان سبب می شود که مردم احتمال روزه خواری فعلی تان را صفر ببینند. آن هفده روز ساخته گی را هم به حساب جوانی و جاهلی تان می گذارند و می گذرند.

4- در باره ی شستن و بورس کردن دندان تان حرف بزنید. بگویید که چون معمولا عادت دارید در طول روز دندان تان را بورس کنید فعلا دچار مشکل شده اید چون شب ها این کار را فراموش می کنید. آن گاه حتما در جمع کسی هست که عاشق دادن اطلاعات شرعی به دیگران است. او به شما می گوید که چرا حالا در طول روز دندان تان را بورس نمی کنید. به او بگویید که خوب نمی شود دیگر. مزه ی خمیر دندان به حلق آدم می رود. آن گاه او به شما اطمینان می دهد که این کار اشکال شرعی ندارد. به این ترتیب همه مطمئن می شوند که شما آداب روزه داری را به حد افراط رعایت می کنید.

5- اگر دوستان مذهبی و روزه دار تان شما را سر خوردن چاشتانه و یا صبحانه گیر کردند از جای خود برخیزید و لنگ لنگان به طرف شان بروید و با آنان احوال پرسی کنید. حتما از شما می پرسند که چرا می لنگید. جواب بدهید : " ماه ها بود که در این قسمت آخری ران ام یک غده ی بسیار دردناک پیدا شده بود. پریروز که پیش داکتر رفتم اصرار کرد که این غده حتما باید کشیده شود. همان روز جراحی کرد و یازده رقم دوا داد و گفت که آن ها را باید تا یک ماه دیگر مصرف کنم. خیلی خونریزی کرد. فضل خداوند شد که بخیر گذشت".  دوستان تان با خود خواهند گفت : " ما تعجب کرده بودیم که این چه طور روزه ی خود را می خورد".

6- اگر در خانواده ی تان همه روزه می گیرند شما هم دو سه روز اول را واقعا روزه بگیرید. روز چهارم در دست شویی یا آشپز خانه بروید و در را ببندید و شروع کنید به واق زدن , طوری که همه فکر کنند شما استفراغ می کنید. وقتی بیرون آمدید حتما بر دیوار تکیه کرده حرکت کنید. آن وقت اعضای خانواده ی تان یک صدا به روزه گرفتن تان اعتراض می کنند. روزه ی تان را بشکنید و تا روزهای بیست و هفت و بیست هشت رمضان روزه ی تان را بخورید. گاه گاه واق زدن را فراموش نکنید. از روز بیست و هشتم تا آخر رمضان روزه بگیرید  و هر چه دیگران اصرار کنند که روزه نگیرید قبول نکنید. حتا ملامت شان کنید که چرا تا حالا نگذاشته اند روزه بگیرید.  برای محکم کاری یک روز پس از عید هم روزه بگیرید. 

7- وقتی در جمعی هستید که در آن چند نفر روزه نمی گیرند اما اکثریت روزه دارند , به شدیدترین نحو به آدم های بی روزه حمله کنید. آن ها را بی اخلاق , بی غیرت و حتا بدتر از آن معرفی کنید. و فورا کسانی را که مشکلات صحی دارند یا مسافر اند معذور بدانید. در این حالت توهین کردن به کسانی که مجبور اند از خود دفاع نکنند لذتی خاص دارد. در ضمن گفتن ندارد که این حمله های شما دیگران را متیقن می سازد که خود تان روزه دارید.

8- وقتی می خواهید از نزد جمعی از آدم های متدین بروید پیش از رفتن اعلام کنید که روزه گرفتن بدون نماز خواندن هیچ سودی ندارد. آن گاه اعتراف کنید که خود تان گاهی نماز های تان را به وقت دقیق شان نمی خوانید و از این بابت همواره احساس گناه می کنید. وقتی که شما رفتید دیگران ممکن است در باره ی کاهلی تان در نماز حرف بزنند اما در باره ی روزه داری تان شک نخواهند کرد.

9- اگر متوجه شدید که در جمع افرادی هستید که مثل خود شما طرار اند و  فقط تظاهر به روزه داری می کنند , یک بوتل آب را بردارید و نیم آن را یکباره سر بکشید. اگر کسی طوری به شما نگاه کرد که گویی از این کار تان خوش اش نیامده نزدیک اش بروید و به آهسته گی بگویید : " زیاد خود را نساز , من خودم ختم این کارهایم!".

این بیچاره را نترسان محمود


کره ی زمین عرق ترس می ریزد. کره ی زمین اشک می ریزد. تب زمین بالا رفته . گرمای امسال بی سابقه است. سیلاب در همه جا بیداد می کند. یک موجود غول پیکر تب کرده ی عرق ریز  مثل کره ی زمین که از ترس بر خود می پیچد و اشک می ریزد حتما کمی خسارت به ما هم می زند دیگر. می دانید چرا این طور شده؟
باز کار کار محمود احمدی نژاد رئیس جمهور ایران است.

احمدی‌نژاد: در صورت حمله، پاسخ تهران "کره زمين را شامل می‌شود"، راديو فردا

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

افغانستان ابر-قدرت شد


وزیر معادن افغانستان گفت که برآورد امریکایی ها ( ارزش هزارمیلیاردی این معادن) بسیار " محتاطانه " بوده است. وی به خبرنگاران گفت : " گم اش کن ،  احتیاط به چه دردی می خورد ؟ چرا سه هزار نگوییم ، چرا چهار هزار نگوییم؟ زیادش خوب است". وزیر معادن که احساساتی شده بود وضعیت جهان را در " برهه ی کنونی" بسیار حساس توصیف کرد و گفت :
" جمهوری اسلامی افغانستان همدردی عمیق خود را با قربانیان زلزله ی عظیم سودان اعلام می کند و قول می دهد که پنج صد هزار میلیارد دالر به زلزله زده گان مسلمان این کشور کمک کند". یکی از خبرنگاران که سال ها در افغانستان کار کرده بود و بنابر این چندان تعجب نکرده بود خطاب به وزیر معادن گفت : " ببخشید ، در سودان که زلزله یی نشده است".  وزیر مذکور در پاسخ این خبرنگار آهی کشید و گفت : " در سودان زلزله شده است. این زلزله سال هاست که اتفاق افتاده است. این زلزله زلزله ی ظاهری نیست. زلزله ی نابودشدن زیبایی های معنوی و به تاراج رفتن تاریخ پنج هزارساله ی آن سرزمین مردخیز است...". خبرنگار مذکور که عصبانی شده بود زیر لب گفت : " بول شیت ! این ها که شور بخورند برای کشور ها تاریخ پنج هزار ساله جور می کنند".

در خبری دیگر ، گفته می شود که حامد کرزی رئیس جمهور افغانستان از موقعیت فعلی خود به عنوان رئیس جمهور ابراز ناخشنودی کرده و گفته است : " این مقام های پر زرق و برق دنیوی چیزی نیست که مرا راضی کنند. من از اول هم گفته بودم که برای من خدمت به مردم محروم افغانستان و رشد صنایع کشور مهم تر از رئیس جمهور شدن است". بر اساس گزارش ها ، حامد کرزی به مشاوران نزدیک خود گفته است که مقام ریاست جمهوری یک مقام مناسب برای خدمت نیست. وی تلویحا آماده گی خود را برای گرفتن پست ِ وزیر معادن و صنایع نشان داده  و گفته است : " مهم این نیست که چه مقامی بالاتر است و چه مقامی پایین تر. من در این روزها به طور عجیبی علاقه مند خدمت به مردم از طریق معادن و صنایع شده ام".

۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

وطن دوستی به سبک افغانی


 یکی از هم وطنان به تازه گی از افغانستان آمده بود و می گفت : " بلی ، یک چکر رفتیم دیگر. این مرده گاو خاک وطن آدم را به طرف خود می کشاند". با خود گفتم : افغان ها در ابراز محبت واقعا یگانه اند.

ای خاک ِ پدر لعنت ِ منحوس ِ وطن!
ای پست ِ پلید  ِ گنده ی ِ زشت ِ لجن!
ای در دهن ِ تو هر چه سگ شاش کند !
ای ... آه ! چه قدر دوستت دارم من !

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

هلو؟ شرکت اهل دل؟ هلو...


آیت الله جنتی امام جمعه ی تهران فرمود : " یا ایها الذین آمنو بالروحانیه ، فمنکم الناس قادرون علی پیش بینی الزلزله و هم فقط و فقط اهل دل. البقیه یضیعون قوتهم فی الهیچ کمثل خر در گل".
ترجمه : ای کسانی که ایمان دارید بدانید که فقط اهل دل می توانند زلزله را پیش بینی کنند. بقیه بی خود زور می زنند.
به دنبال این کشف بزرگ – که توسط یک اهل دل بزرگ صورت گرفته- کارمندان بسیاری از مراکز زلزله شناسی جهان تحت تعقیب قانونی قرار گرفتند. سخن گوی اینترپول به خبرنگاران گفت : " این شارلاتان ها ده ها سال است که ملت های جهان را گروگان گرفته اند و به نام دانشمند و متخصص بیت المال دنیا را غارت می کنند ، در حالی که یک نفر شان هم اهل دل نیست".

دولت امریکا به محض اطلاع یافتن از سخنان آیت الله جنتی رئیس مرکز زلزله شناسی این کشور را از کار اخراج کرد و به جای او یک نفر افغان به نام " دل آغا" را به سر پرستی این مرگز گماشت. گفته می شود " دل آغا" پیش بینی کرده که در سال 2010 میلادی یا در پاکستان زلزله می شود یا نمی شود و اگر زلزله نشد معلوم می شود که وقوع زلزله از همان اول منتفی بوده است.

در خبری دیگر ، علی معلم دامغانی شاعر متعهد و کفر شناس ایرانی دیروز در یک نشست اضطراری خواهان دستگیری فوری فرد فاسدی به نام " میرزا عبدالقادر بیدل" شد. وی این بیت بیدل را برای حاضران خواند :
به انگشت عصا هر دم اشارت می کند بیدل
که مرگ اینجا است یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا
وی گفت : " توجه می فرمایید که وقتی آدم اهل دل نباشد چه قدر در تشخیص چیزها دچار تردید می شود؟ فرض بفرمایید که این آدم – که در کمال وقاحت به بیدل بودن خود اعتراف هم کرده – زلزله را پیش بینی کند. آن وقت خواهد گفت : نمی دانم در آنجا ، یا در آنجا ، یا در آنجا یا در آنجا زلزله خواهد شد. آخر این هم شد پیش بینی؟!".  
 
بر اساس تازه ترین گزارش ها شرکت کامپیوترسازی "دل"(DELL) اعلام کرده که این شرکت در اولین ساعات پس از پخش سخنان جنتی نود و هفت میلیون تقاضا نامه برای خریدن لپتاپ های جدید این شرکت دریافت کرده است. رئیس این شرکت به رسانه ها گفته است: " خوب ، طبیعی است که بسیاری می خواهند اهل دل باشند و از قدرت پیش بینی زلزله برخوردار شوند". 

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

به من رای بدهید

ثبت نام نامزدان انتخابات پارلمانی افغانستان آغاز شد. دوستان و هواداران زیادی به من زنگ زدند و التماس کردند که در این دور انتخابات پارلمان خودم را نامزد کنم. اول در تردید بودم که این کار را بکنم یا نکنم. اما وقتی اصرار دوستان از حد گذشت و دشمنان ( یعنی بچه حاجی حیدر ده بالا) شروع کردند به مسخره کردن من ، به این نتیجه رسیدم که خودم را نامزد کنم. لطفا از من حمایت کنید. من هیچ انگیزه یی جز خدمت به مردم ندارم. من از کودکی خیلی علاقه داشتم که به مردم خدمت کنم. وقتی که پنج ساله بودم از بس آدم مهربان و خدمتگزاری بودم مردم مرا "دیوانه" می گفتند. یادم می آید یک روز قوطی نصوار یک پیر زن از دست اش افتاد و در سراشیبی لول خورد. من فورا رفتم و آوردم اش ( البته آن وقت از پیر زن مذکور پیسه ی ساجق خواستم که نداشت و من هم سنگی را بر داشتم و صمیمانه بر پیشانی اش زدم. آن خانم پیر به نظرم خیلی خوش حال شده بود، چرا که به دنبال من می دوید و می خواست مرا در آغوش بگیرد). آری این چنین بود برادر. حالا هم که نامزد پارلمان شده ام برنامه ی خدمتگزاری ام را به صورت روشن و دقیق در ده فقره خدمت تان عرضه می نمایم :
1- من عزت شما مردم غیور را بالا خواهم برد و اجازه نخواهم داد که شما این طور بمانید.
2- آباد کردن منطقه توسط راهکارهای اسلامی و مطابق با فرهنگ والای بشری.
3- ریشه کن کردن تمامی کمبودهایی که در طول تاریخ و از زمان عبدالرحمان خان سفاک ملت مظلوم ما را برطرف خواهم نمود.
4- مقابله با بخل ، حسد ، ریاکاری ، خشم های بیجا ، عقده های روانی ، حرص و منافقینی که خون شما مردم شریف را پامال کرده اند.
5- ساختن پنج صد و نود هزار شفاخانه تا هر نفر یک شفاخانه ی مخصوص برای خود داشته باشد.
6- تغییر دادن چهار فصل. من برای آسوده گی شما مردم قانونی خواهم ساخت که بر اساس آن در تابستان برف ببارد و در زمستان هوا کاملا گرم باشد. جای بهار و خزان را نیز تبدیل خواهم کرد.
7- رشوت را به حد معقولی خواهم رساند تا ملت بزرگ ما بیش از پیش در زمینه ی رشد و تعالی در تمامی عرصه ها پیشگام بوده و خواهند باشند.
8- مقابله با بخل ، حسد ، ریاکاری ، خشم های بیجا ، عقده های روانی ، حرص و منافقینی که خون شما مردم شریف را پامال کرده اند ( مرحله ی دوم). در این مرحله مردم خیلی فایده خواهند کرد.
9- تلاش دایمی برای آزادی کلیه ی کسانی که می خواهند در سال های آینده به ایران بروند و از کنار جاده به تماشای تظاهرات مردم بپردازند.
10- انالله و انا الیه راجعون. ترجمه : به خدا هر وقت که به من مراجعه کنید در خدمت تان هستیم.

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

دوش دیدم که ملایک به دری حرف زدند


غوث زلمی با فرمان حامد کرزی آزاد شده و شما خبر نمی دهید. چه قسم خبرنگار شهروند هستید شما؟ غوث زلمی ترجمه ی فارسی قرآن را بدون متن عربی اش چاپ کرده بود تا ببیند می آیند می گیرندش یا نه. در مقدمه ی این قرآن ِ فارسی نوشته اند : " در مسجد تمیم انصار نشسته بودیم که یک نسخه کتاب معظم آسمانی به زبان دری به دسترس ما قرار گرفت، به نظر ما ملائکه آن را به ما هدیه داد".
غوث زلمی پس از آزادی در تماسی تلفنی با ملایکه یی که کتاب معظم آسمانی را در دسترس او قرار داده بودند از آنان گله کرد که چرا در دوره ی زندان  از او هیچ خبری نگرفته اند. آقای زلمی در گفت وگو با خبرنگاران تایید کرد که اخیرا روابط او و ملایکه ی مذکور به تیره گی گراییده است. وی گفت :
" این که می گویند ملایکه نه مرد اند و نه زن واقعا راست بوده. مرد مردی دارد ، زن عاطفه دارد. این ها هیچ چیز ندارند. به قرآن دری با متن ِعربی سوگند که من ناجوان تر از این ملایکه در عمر خود ندیده ام". وی در پاسخ به این سوال که آیا قصد دارد باز در مسجد تمیم انصار بنشیند یا نه ، گفت :
" ما یک ضرب المثل داریم که آدم عاقل از یک مسجد دو بار به زندان نمی رود. نه ، من از تجارت با ملایکه گذشتم". 

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

پکه ی من ناجور است


پکه ی اتاق من ساخت امریکا است. هر وقت سویچ اش را بزنی روشن می شود و شروع می کند به چرخ زدن بر گرد ِ خود. چار بال دارد. یکی رو به سمت غرب و سه تای دیگر به سوی شرق و جنوب و شمال. بال های اش طلا نیستند ، فقط رنگ طلایی دارند. خودش نمی فهمد چه وقت باید شروع کند به چرخیدن بر گرد ِ خود. در سرد ترین روز هم که سویچ اش را بزنی روشن می شود. راستی این پکه از سقف آویزان است. از  یک سیم  ِ نازک آویزان اش کرده اند. گاهی با خود می گویم : اگر این سیم ِ نازک بگسلد چه خواهد شد؟ جواب اش البته تاحدی روشن است. پکه از سقف خواهد افتاد و احتمالا بر سر دو سه چیز خواهد خورد و خراب شان خواهد کرد. خودش را بر می دارند و می برند به کهنه فروشی. به جای اش یک پکه ی دیگر می آویزند. این پکه یک عیب کلان دارد. خیلی سر و صدا می کند. یک عالم پول سرش مصرف کردم. با وجود این ، گاهی به نحو دلخراشی سر و صدا راه می اندازد. تازه گی ها یک مشکل دیگر هم پیدا کرده. گاهی در میانه ی چرخیدن ، یک باره می ایستد و سمت چرخش خود را تغییر می دهد. البته بسیاری معتقد اند که تا وقتی که یک پکه می چرخد و باد تولید می کند  و می توان درجه اش را کم و زیاد کرد مشکلی نیست و واقعا اهمیتی ندارد که به کدام سمت بچرخد.
به نظر شما چرا این پکه ی اتاق من دقیقا مثل کرزی است؟ 


۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

حتا غلامی تان را هم نمی پذیریم ( موثق اما بی تفسیر 26)


شورای علمای افغانستان اعلام کرد که " این ملت غلامی کسی را قبول ندارد".
رئیس شورای علمای افغانستان در حالی که پشت هر دو دست خود را به همدیگر چسپانده بود و کمر خود را کج گرفته بود و و شانه ی چپ خود را نزدیک گونه ی چپ خود آورده بود و ناز می کرد و بوی ِ کوه به کوه می داد اعلام کرد :
" در طی دو سه هفته ی اخیر تعداد زیادی از کشورها به کشور عزیز و سر به فلک کشیده ی ما درخواست داده اند که غلام ما شوند ، اما من از همین جا به صراحت می گویم که این ملت غلامی کسی را قبول ندارد". وی در توضیح این که چرا افغانستان این درخواست ها را نمی پذیرد گفت :
" کار دنیا همین طور است. تا دیروز که ما می خواستیم غلام این کشورها شویم ، کسی ما را قبول نمی کرد. آن وقت اصرار داشتند که باید غلام ِ غلامان آن ها شویم. حالا که بحمدالله ما صاحب عزت و شوکت شده ایم از چهار سو درخواست می دهند که نوکر ِ ما شوند".
از سویی دیگر یکی از رهبران مخالف دولت و طالبان و اکبربای و پدر بشیر شان از این سخنان رئیس شورای علمای افغانستان انتقاد کرد و گفت : " ما همیشه از این تکبرها ضربه خورده ایم. چرا ما غلامی کسی را قبول نداریم؟ خود شان که می خواهند غلام ما شوند ، ما چه ضرر می کنیم؟".
آقای مجددی رئیس سنا که آخرین کسی بود که از وجود درخواست های دیگر کشورها برای غلامی افغانستان با خبر شده بود ، خطاب به کرزی گفت :
" نکن ، قبول نکن. بگذار که این مرده گاوهای بی ناموس غربی بفهمند که یک سیر زردآلو چند من کشمش می شود". ضرب المثل شناسان این جمله ی آخری آقای مجددی را نفهمیدند اما کاملا متوجه شدند که وقتی ایشان هیجانزده باشد زردآلو و کشمش که همین جاست ، به شیر ِ گوساله ی نر هم قسم یاد می کند.

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

رمز گشایی از آیین روشنفکری قلب آسیا


فصل نامه ی " ریخته ها" از این پس قصد دارد که در هر شماره ی خود با یکی از روشنفکران برجسته ی افغانستان گفت و گو کند. از آنجا که بیشتر مردم نمی دانند که روشنفکری چیست و روشنفکر کیست ، گفت و گوی این شماره را به همین مساله اختصاص دادیم و از میهمان این گفت و گو یعنی آقای کاندید اکادمیسین پروفیسور پوهندوی " مدهوش ِ نقاد" خواستیم که در باز کردن این مساله با ما یاری کند. قابل ذکر است که از پروفیسور نقاد تا کنون ده ها کتاب ِ فهرست ِ مآخذ چاپ شده اند. متن گفت و گوی مان را می خوانید:

 جناب آقای نقاد ، به نظر شما روشنفکر کیست؟
در یک جمله ی مختصر روشنفکر کسی است که ذهن اش باز باشد.
منظور تان از باز بودن ذهن چیست؟ از کجا بفهمیم که کسی ذهن اش باز هست یا نیست؟
والله شما هم راست می گویید. به نظر من ذهن باز ذهنی است که در آن ... اصلا اجازه بدهید به کمک کانت و اسپینوزا  تعریف روشنفکر را تغییر بدهیم. روشنفکر به بیان ساده تر کسی است که دارای ِ " خرد ِ نقاد ِ خود بنیاد" باشد.
این که ظاهرا مشکل تر شد
شما امروز برای چاشت چیزی دارید؟
بلی ، چرا؟
من امروز صبح در چند جای کار داشتم نتوانستم صبحانه ام را بخورم. خیلی احساس گرسنه گی می کنم.
بسیار خوب ، کمی بامیه داریم. پس از گفت و گو می رویم و...
درست است. راستی این دختر جوانی که در وقت آمدن ما پیش ِ دفتر ایستاده بود با شما همکار است؟
بلی.
انسان بسیار شریفی است.
شما از کجا فهمیدید که او انسان بسیار شریفی است؟
فهمیده می شود دیگر.
ببخشید ، از بحث دور افتادیم. در باره ی تعریف روشنفکر می گفتید ...
بلی ، اگر بخواهیم از روشنفکر تعریفی بدهیم که هم روشن باشد و هم ساده باید عرض کنم که روشنفکر کسی است که در قضاوت کردن بسیار محتاط و سخت گیر باشد و تا همه ی جوانب یک مساله را بررسی نکند در مورد چیزی یا کسی حکم صادر نکند.
مثلا ؟
مثلا بسیاری از عوام یا روشنفکران عوام زده وقتی که می بینند یک آدم قوی هیکل بر شکم یک آدم ضعیف و مردنی نشسته و با مشت بر بینی و دهان آن آدم ضعیف می زند فورا می گویند : خدا لعنت کند این ظالم بی رحم را.  شما فقط در همین قضاوت دقت کنید. اولا هیچ معلوم نیست که آن آدم مردنی و ضعیف خودش به عمد خود را زیر لت نینداخته باشد و مقاصد خاصی را دنبال نکند. خرد انتقادی به ما می گوید که همیشه از ظاهر یک رویداد فراتر برویم. ثانیا در  یک جنگ ِ سکولار که ممکن است کاملا انگیزه های دنیوی داشته باشد پای خدا و لعنت او را باز کردن ناشی از " دین خویی" عوام است. ثالثا ما از کجا می دانیم که وقتی یک آدم قوی هیکل بر شکم یک آدم مردنی می نشیند و دهان و دماغ او را پر خون می کند این کار او ظلم یا بی رحمی است؟ فرض کنید آن آدم ضعیف و مردنی آدم تند خویی است که با اندک اشاره یی مثل پترول در می گیرد. نیز فرض کنید که او با آن مرد قوی هیکل جنگ نمی کرد و مثلا با یک آدم چاقو کش درگیر می شد. طبیعی است که آن چاقو کش تا حالا روده ی او را  کشیده بود. می بینید که وقتی چاقو خوردن را در برابر مشت و لگد خوردن می گذاریم تا حد زیادی با آن مرد قوی هیکل احساس همدلی می کنیم و بر بردباری اش آفرین می گوییم.
پس به نظر شما ( اگر مثل شما مثالی بزنیم) هر وقت که ...
نه ، منظور مرا درست نفهمیدید.
من که هنوز سوال ام را مطرح نکرده ام...
درست است ، ولی ببینید این چیزی که همین حالا در ذهن شما می گردد ریشه ی بسیاری از مشکلات اجتماعی ماست. بگذارید این مساله را به صورت عینی آزمایش کنیم. آن دیوان حافظ را لطفا به من بدهید.
بفرمایید این دیوان.
حالا یک نیت کن ، تا ببینم چه می شود؟
خوب نیت کردم .
بلی ، نگفتم؟ این بیت آغازین صفحه را بخوان.
حافظ گفته :
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
حالا بگو که نیت ات چه بود؟
من نیت کرده بودم که بدانم که " او" مرا خوش دارد یا نه ، با من عروسی می کند یا نه؟
همین دیگر. حافظ می گوید که اگر انسان قلب خود را صاف کند رازهای نهانی را کشف می کند. واقعا هم همین طور است. ما انسان ها گاهی برای پیدا کردن راز یک مساله ی کوچک خود را به زمین و آسمان می زنیم ولی در نهایت ناکام می شویم. در حالی که اگر دل خود را صاف کنیم بسیاری از مسایل به صورت خود به خودی روشن می شوند. هیچ یادم نمی رود که خدا بیامرز پدرم بسیاری از مشکلات را با دعا حل می کرد. یک بار یک نفر را در قریه ی ما اژدها گزیده بود. نزدیک مرگ بود که پیش پدرم رساندندش. پدرم یک کوف و چوف کرد و مردکه از جای خود برخاست و ریش پدرم را بوسه زد. مثل این که اصلا هیچ کاری نشده بود...
ولی آقای نقاد ، شما می گفتید که روشنفکر باید از خرد نقاد خود استفاده کند. این داستان پدر تان...
خوب ، مساله ی پدرم جدا است. او آدم به جای رسیده بود. راستی " پرتو ِ می" گفتیم ، در این دفتر شما چیزی میزی هست؟
منظور تان از چیزی میزی چیست؟
کدام بوتل میسر می شود یا دل ما را به همان بامیه خوش می کنید ؟ هاهاها.
نه ، می دانید که دفتر قانون های سخت دارد...
چه طور است این؟ آن ، آن منظورم بود.
ببخشید نفهمیدم .
خودت را به کوچه ی حسن چپ نزن. آن دختری که در وقت آمدن ما پیش دروازه ی دفتر ایستاده بود عجب مالی هست. با شما همکار است ، نه؟
بلی ، همکار ماست ولی آقای نقاد او جای دختر شما است. خوب نیست که در باره اش این طور فکر...
خوب ، پس تو هم از متعصبین بر آمدی ، هاهاها. ببین مولوی می گوید : سخت گیری و تعصب خامی است. واقعا فرق شما با القاعده و طالبان چیست؟ من – اگر شما آزرده نشوید- از آدم های متعصب و دگم اندیش نفرت دارم. آیزایا برلین فیلسوف انگلیسی سخنی در باره ی آزادی دارد که حالا خدمت شما عرض می کنم...
آقای نقاد ، مساله تعصب نیست. آخر ما اینجا نشسته ایم که در باره ی روشنفکری صحبت کنیم. این بیچاره همکار ما در این میان ...
خوب بگذریم. من از این بهترهای اش را دیده ام. من با دخترهایی خوابیده ام که این همکار شما پیش شان صفر است. به خدا یک وقت در آذربایجان زنده گی می کردم...
خواهش می کنم جناب پروفیسور ، بحث ما این نبود. شما چرا ... اصلا خواهش می کنم این گفت و گو را خاتمه بدهیم.  
تا پیشتر می گفتی که نیت کرده ام که " او" مرا خوش دارد یا نه ، حالا می گویی بحث ما این نبود.
ببخشید من هم گاهی ... خوب ،  اشتباه کردم ، ولی منظورم از " او"  این همکارمان نبود.
برو بابا.
چق.

یادداشت فوق العاده لازم :
متاسفانه این.

  

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

مناجات نامه ی خواجه صبغه الله مجددی


مناجات نامه ی خواجه صبغه الله مجددی به زیور طبع آراسته شد. این مناجات نامه را انتشارات " ثقافت ِ ما" چاپ کرده است . به علاقه مندان توصیه می شود که پیش از خواندن متن مناجات نامه ی خواجه مجددی مقدمه ی بسیار راهگشای پروفیسور " جاوید هیهات" را حتما بخوانند.  ایشان در بخشی از مقدمه ی خود چنین نوشته است:

" در این مناجات نامه حضرت ِ خواجه مجددی از چندین شگرد استفاده کرده است. یکی از این شگردها به کار بردن کلمات در سر تا سر کتاب است که نشان می دهد نویسنده واقعا چه قدر از واژه گان استفاده نموده است. شگرد ِ دیگر که با شگرد نخست گفته ی ما بی پیوند نیست همانا به کار نبردن کلمات در سر تا سر کتاب است. خواجه با تسلطی که بر زبان داشته هر گاه که نخواسته چیزی بگوید از کلمات استفاده نکرده است و این تکنیک که در بدیع و بیان مدرن به " گفتن زدایی" مشهور است در کل کتاب مورد استفاده ی بهینه قرار گرفته است. این پرهیز آگاهانه  از به کار بردن کلمات سبب شده که نوعی " فضای ِ نگفتن" در مناجات نامه شکل بگیرد که با توجه به این که به درستی روشن نیست که آنچه گفته نشده چیست ، ما به ناچار فقط همان بخش های کتاب را به خوانش می گیریم که در آن ها از کلمات استفاده شده است".

در زیر چند نمونه ی مناجات خواجه صبغه الله مجددی را که  از متن مناجات نامه ی او بر گرفته شده اند ، می خوانید:

" الهی ! تو که در عرش مقر داری ، از مخفی گاه گلبدین خبرداری ، چه شود که این نامرد را از جهان برداری.
الهی ! این که نالد صبغه الله توست ، وانچه جوید پناه توست ، کجا گریزد آن که در لیست ِ سیاه توست.
یا رب! دانی که من بی نوایم ، و گرچه رئیس سنایم و بیشترینه ژاژ خایم ، لیکن دایم طاعت ات نمایم. طاعت ام قبول کردی کردی ، که نکردی به بلایم.
الهی! چه کنم ؟ جای ماندن نه ، پای رفتن نه ، معاش ِ " قانونی" زیاد شده ، از من نه .
الهی ! در کابل بپایم یا به خوست روم ، پیش کرزی باشم یا نزد بشردوست روم ؟ یارب ! گیج ام ، به کجا رو نهم ، به کدام پوست روم؟
الهی ! قادر تویی ، مصور تویی ، خالق مواد ِ مخدر تویی ، دهان صبغه الله بسوزد ، اگر من نقش کشم یا چرس کشم ، مقصر منم یا مقصر تویی؟
 الهی ! من از مرگ می ترسم ، از مرگ چه که از خش خش برگ می ترسم. یارب ! مرا عمر طولانی ده ، به عزرائیل آدرس خانه ی ربانی ده.
یارب ! تو ز ریش ِ من حیا خواهی کرد؟
از خفت ِ مردن ام رها خواهی کرد؟
یا روز ِ اجل شرم برایت طوی است
روح از تن ِ من نیز جدا خواهی کرد".

یادداشت : دوستانی که علاقه منداند متن کامل این مناجات نامه را به دست بیاورند ، خوب به دست بیاورند دیگر. چه کسی گفته به دست نیاورند؟

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

بشنو از وی چون حکایت می کند


در خبر ها آمده که کرزی گفته در صورتی که فشار غرب بر او ادامه پیدا کند او ممکن است به طالبان بپیوندد. البته منظورش " باز هم بپیوندد" بوده است.

بشنو از وی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

کان زمان کز گله ام ببریده اند
در
نفیرم طالبان نالیده اند

سینه خواهم
پاره پاره از نفاق
تا بگویم شرح
شوق اختناق

هر کسی کو دور ماند از گله اش
فکر وصلت می زند در کله اش

من به پیش هر کسی گریان شدم
جفت ِ امریکا و پاکستان شدم

نزد این رفتم به یاری خواستن
کرد احساس سواری خواستن

پیش آن بردم نیاز خویشتن
گفت پیش آور چه داری در چپن   

هر کسی شد عاقبت بادار ِ من
شد دخالت ها بسی در کار من

شوق من سوی ِ امیر مومنان
آخر آمد از ته ِ دل بر زبان

عشق را نتوان نهان کرد ای پسر
خاصتا آن گه که عاشق هست خر

آتش است این اشتیاق و نیست باد
هر کسی این را نفهمد نیست باد

همچو من پر روی و بی باکی کی دید؟
همچو من چوتار و چالاکی کی دید؟

من حدیث راه ِ طالب می کنم
قصه ی جریان غالب می کنم

محرم این قصه غیر " بوش " نیست
از اوباما پکه هست و گوش نیست
  

سر  من بر هیچ کس مستور نیست
لیک فعلا حذف ِ من مقدور نیست
 
چون که گفتم من خودم هم طالب ام
با تمام جان و قلب و قالب ام

در گپ ما روزها بیگاه شد
کوه ِ دولت گوییا چون کاه شد

دولت ام گر رفت گو رو با ک نیست
رفتن اش بسیار وحشت ناک نیست

آن قدر دالر به بانک بنده هست
که به چندین نسل هم نارد شکست
  
جیب ِ من از پیسه بر افلاک شد
گرچه فرق ِ بنده از مو پاک شد
  
دالر ای محبوب ِ ما ،  ناموس ِ ما
ای تو اسلاموس و آیینوس ِ ما

تا تو باشی می توان هر چیز شد
ضد ِ طالب بود و طالب نیز شد

حکمت هر کار در دست تو هست
ای بسا همت که شد پیش ِ تو پست

چون نداند کار کرزی هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام