گفته می شود وقتی که یکی از دستیاران ملاعمر به او گفت که اینجا وزیرستان است و نه مدینه ، ملاعمر فورا به ابو البشار کوفی فرمانده معروف طایفه ی بنی یقظان دستور داد که دستیار مذکور را گردن بزند. اما چون چنین فرماندهی عجالتا اساسا وجود نداشت ، ملاعمر رو به یکی از افراد نزدیک خود کرد و فریاد زد : " هی خان مامد ! این کافر را ببر و در سر چوک اصلی بازار مدینه از پایه ی برق آویزان کن". خان محمد که گیج شده بود با صدایی که فقط ملاعمر می شنید * گفت : " ملاصاحب ! من نمیدانم چوک اصلی بازار مدینه در کجاست". ملاعمر که عصبانی شده بود و برای نیم دقیقه از شدت خشم می توانست با هر دو چشم خود ببیند ، بار دیگر غرید : " او بچه ی سگ! تو چوک را نمی فهمی. روبروی ِ کلچه پزی قیامت ! نزدیک هده ی جلال آباد". خان محمد که از ترس می لرزید زیر لب گفت :" چه می دانم ، شما مدینه می گویید. کلچه پزی قیامت را که دیده ام". ملاعمر که دیگر نمی توانست این همه کفرگویی را تحمل کند برخاست و شروع کرد به لگد زدن به بینی و دهان خان محمد. یکی از مشاوران ملاعمر پا در میانی کرد و از او پرسید که چرا خان محمد را می زند. ملاعمر پاسخ داد : " این کافر دیوانه شده است ، کلچه پزی قیامت چیست؟ هده ی جلال آباد یعنی چه؟ زود این کلب ابن کلب ابن حمار را از پیش چشم من دور کنید. در ضمن به همه ی مسلمانان مدینه خبر بدهید که برای سرکوب مشرکین بنی غطفان و بنی قریظه آماده شوند".
هم چنان در این جلسه ملاعمر آخوند از نازل شدن وحی بر خود خبر داد و گفت : " چند وقت است که هر دو روز یا سه روز وحی به زبان انگلیسی بر من نازل می شود". اطرافیان او که از این خبر به وجد آمده بودند و از شدت وجد تمام بدن شان مثل جنازه ی خر بو می داد از او خواستند که یکی از آیات نازل شده را برای آنان قرائت کند. ملاعمر آخوند یکی از چیزهایی را که اخیرا بر او نازل شده بود ، چنین خواند :
" ای کسانی که به القاعده ایمان آورده اید ، دست از طغیان بردارید و از غارهای تان بیرون بیایید و خود تان را تسلیم کنید که ما تسلیم شونده گان را دوست می داریم. بی شک که امریکا ابرقدرتی جبار است. پس عبرت بگیرید از سرنوشت کسانی که تمرد کردند و امریکا آنان را به گوانتانامو فرستاد. و امریکا ابر قدرتی بی رحم است. ما هر کس را که بخواهیم می کشیم و هر کس را که بخواهیم رها می کنیم. قانون ما دلبخواهی است و امریکا قدرتمندی بی مانند است".
* گفته می شود گوش ملاعمر تیز تر از گوش دیگران است. علت اش همان قانون معروفی است که نمی دانیم چرا صحیح است و آن این است که وقتی کسی یک عضو خود را از دست بدهد توانایی آن عضو از دست رفته - مثلا چشم- به یک عضو دیگر - مثلا گوش- انتقال می یابد. می گویند پیرمردی این قانون را شنیده بود و می گفت : " من چه کنم این پنجه های قوی را؟ همان شکل سابق بهتر بود!".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر