۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

مناظره

دیروز با یکی از هم وطنان دلیر و شهید پرور ( که این بار قصد داشت مرا پرورش بدهد) سر ِ یک مساله ی سیاسی-اجتماعی درگیر شدم : مساله ی سانسور دولتی. هر دوی مان رگ ِ گردن قوی کرده بودیم ، چون می دانستیم که برای تقویت مواضع مان به یک عالم دلیل نیاز داریم. می دانید که کسی که رگ گردن اش ضعیف باشد نمی تواند خوب استدلال کند ، آن هم در حالی که به قول سعدی "دلایل قوی باید و معنوی". منتها وقتی دقت کردم و رگ گردن خود را با رگ گردن ِ او مقایسه کردم ، مطمئن شدم که امکان باخت ِ من بسیار اندک است.

گفت : دفاع ِ تو از سانسور و خفقان خنده آور است.

گفتم : من از سانسور و خفقان دفاع نمی کنم. معتقد ام که دولت باید فقط به سخنان صحیح اجازه ی انتشار بدهد.

گفت : دوست عزیز ، سانسور یعنی همین دیگر.

گفتم : مشکل شما چیست؟

گفت : مشکل من؟

گفتم : بلی ، این که دولت فقط به سخنان صحیح اجازه ی انتشار بدهد چه عیبی دارد؟

گفت : مساله این است که صحیح بودن و غلط بودن یک سخن فقط وقتی معلوم می شود که در باره اش بحث و گفت و گو صورت بگیرد. چه کسی باید در باره ی صحیح یا غلط بودن یک سخن یا نظر تصمیم بگیرد؟

گفتم : همان ها که می دانند که چه چیزی صحیح است و چه چیزی غلط.

گفت : آن ها کی ها هستند؟

گفتم : هر کس که باشد.

گفت : تو چرا فکر می کنی که این آدم ها فقط در دولت هستند و دیگرانی که در دولت یا بر سر قدرت نیستند نمی فهمند که چه چیزی صحیح است و چه چیزی غلط؟ مثلا خود همین نویسنده گانی که وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان سر ِ شان قهر است.

گفتم : ببین ، اگر بقیه ی آدم ها – از جمله این نویسنده گانی که تو در باره ی شان حرف می زنی- عقل می داشتند ، حتما به قدرت هم می رسیدند.

گفت : پس به نظر تو قدرت معیار است و رسیدن به قدرت به صورت ِ خودکار به این معناست که شخص ِ رسیده به قدرت بهتر از دیگران است و در تشخیص صحیح از غلط صلاحیت بیشتری دارد.

گفتم : بلی.

گفت : این قضاوت ابلهانه یی است. آدم های بی عقل هم ممکن است به قدرت برسند. یک آدم احمق می تواند قدرت را به صورت ارثی به دست بیاورد. یک آدم کم سواد یا بی سواد هم ممکن است به زور قدرت را در دست بگیرد.

گفتم : من فکر می کنم تو آدم مزخرفی هستی.

گفت : چرا؟

گفتم : چون با حقیقت مخالفت می کنی.

گفت : کدام حقیقت ؟

گفتم : همین چیزهایی که من می گویم ( و در این حال والیوم صدایم را به درجه ی آخر رساندم و یخن ام را هم قات کردم تا او بتواند رگ های گردن ام را ببیند. این کار را کردم چون حرف اش سرم کار کرده بود و پاسخی نداشتم).

چیزی نگفت. هر چه من فریاد زدم او خاموش ماند. یک دفعه یادم آمد که او از تاکتیک " جواب ابلهان خاموشی است" استفاده می کند. در دل گفتم : جواب ِ خاموشان هم ابلهی است ! این است که سخنرانی زیر را ایراد کردم :

( خیلی علاقه دارید یک سخنرانی سرشار از بلاهت را بخوانید؟ عجب مردمی هستید شما. بروید و یک مقاله ی مفید بخوانید یا به کودکان خانواده کمک کنید که کار ِ خانه گی شان را انجام بدهند. بروید دیگر).

۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

اللهم انت کریم و لا خرم


خداواندا !
می دانم که کریمی ( البته نه از این کریم ها که آدم از عکس شان می ترسد) ،

می دانم که مهربانی و گاه گاه بنده گان صالح خود را در بلاها و مصیبت ها امتحان می کنی ،

می دانم که ناله های دردمندان و بی نوایان را می شنوی ( این که ترتیب اثر می دهی یا نمی دهی فعلا از موضوع نیایش حاضر خارج است) ،

می دانم که صبر ات بی انتها است ،

می دانم که معصیت کاران را فرصت زیاد می دهی ،

می دانم که عادلی و همه ی بنده گان را برابر می بینی ( البته به استثنای آنانی که تقوا ندارند و قرآن را بی متن عربی اش چاپ می کنند) ،

اما بین خود ما باشد ، من می خواهم امشب در پیشگاه رحمت ات از دست کسی شکایت کنم. از دست همین کریم خرمی که وزیر اطلاعات و فرهنگ افغانستان است. نه ، ترا به سر یک صد و بیست و چهار هزار پیامبر ات قسم ، خودت از دست این آدم راضی هستی؟ می دانم باز مرا به صبر دعوت می کنی. اما به جان خودت دیگر خسته شده ایم. تنها من نیستم. تمام مردم افغانستان از دست اش به فغان آمده اند. حتما به اطلاع ات رسانده اند که هفته ی گذشته همین آدم هزاران جلد کتاب را در دریای هیرمند غرق کرد. کتاب های بصیر احمد دولت آبادی ( یکی از دوستان است ، تو نمی شناسی اش) که هیچ ، یادداشت های خلیفه ی خودت علی ابن ابی طالب را هم در آب انداخته. بیچاره علی چه زحمتی کشیده بود.

آخر ما خسته شده ایم. این کریم خرم یک روز دستور می دهد که بعد از این کچالو را پتاته بگویید ، روزی دیگر سریال کوم-کوم و دولهن و " خشو هم زمانی عروس بود" را ممنوع می کند. هنوز این فرمان های اش اجرا نشده اند که شنیدن صدای پای زنان را حرام اعلام می کند. ما شاءالله تن درست هم هست. زهر مار را بخورد هم چرت اش خراب نمی شود.

راست اش ، من از مدت ها پیش می خواستم خدمت ات عرض کنم که خودت – ببخشی گستاخی می شود دیگر- با این کریم خان یک کمی بسیار مراعات می کنی. هر کچه گی و بی رسمی که کرد ، صبر می کنی. در حالی که با آدم هایی مثل من خیلی سخت گیری می کنی. یادت هست که یک روز نماز مغرب و عشاء را فراموش کرده بودم (آن هم به خاطری که خانم ام با من دعوا داشت که چرا پای پدرکلان اش را نبوسیده ام) ، فردایش تایر موتر مرا در سر چهار راهی و در پیش چراغ سبز پنچر کردی؟ یک بار در بازار جوان خوش قیافه یی دست اش را دراز کرد و گفت : " اگر می خواهی خدا و جدم از تو راضی باشند سی و دو هزار افغانی بده به من ". من که ده افغانی در جیب خود نداشتم پوزخندی زدم و گذشتم. بعد از ظهر همان روز معده ام درد گرفت و نزدیکی های شام درد چنان شدید شد که اقارب ام مجبور شدند مرا به شفاخانه ببرند. در شفاخانه شکم ام را عمل کردند و از درون آن یک کرم هفت متره بیرون کشیدند. همان لحظه فهمیدم که کار کار تو و جد ِ بزرگوار آن جوان است. گناه من ؟ بی پولی و یک پوزخندک. پدرم یک دفعه ، فقط یک دفعه ، در ماه ِ روزه بلغم خود را قورت کرده بود. همه می دانستیم که روزه اش باطل شده ، اما نمی دانستیم که تو او را در روز عید با "حیدر حواله دار" می جنگانی و دندان اش را به دست آن ظالم ِ قوی پنجه می شکنی. یکی از هم صنفی هایم ... بگذرم ، خودت اطلاع داری دیگر.

اکنون ، ما شکایتی نداریم. می دانیم ابتلاء است و امتحان. من که از ترس هم آب ام را پف کرده می خورم. نمی شود یک دفعه این کریم خرم را هم یک کمی امتحان کنی؟ اگر می کنی همان یک امتحان را از دل من کن. تو خدایی و هر کاری از تو باری تعالی ساخته است:

می دانی که کریم خرم هر بار که از کار بد نام کردن مملکت خسته شود به ولسوالی خود می رود. این دفعه که کریم خرم به ولسوالی خود رفت و فردای رسیدن خود خواست که به خانه ی نامزد ِ جدید خود برود ، همین که سر خر سوار شد و بقچه گگ سوغاتی را در پیش روی خود گرفت یک درد خفیف در شقیقه اش بینداز و تا او پیش خانه ی نامزد خود برسد درجه ی این درد را خوب بالا ببر ، تا جایی که وقتی او وارد خانه ی نامزد خود می شود تمام نه صد و هفتاد پوند وجودش زیر عرق شود. آن گاه چنان کن که او را پیش داکتر ببرند و داکتر دستور بدهد که او را هرچه زودتر به فرانسه برسانند. آن گاه به داکتران فرانسوی کمک کن که جمجمه ی او را باز کنند و مغزش را بیرون بیاورند و به جای آن یک مغز سالم وطبیعی بگذارد. می دانم زنده گی کردن با یک مغز سالم و طبیعی برای کریم چه شکنجه ی طاقت فرسایی است. اما ای خداوندی که همه ی ما را گاه گاهی امتحان می کنی ، لطف کن و این مرد را مدتی به این سان بیازمای.

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

موثق ، اما بی تفسیر 16

بی بی سی خبر داد که وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان از انداخته شدن یازده عنوان کتاب در دریای هیرمند متاسف شده است. آقای کریم خرم ( به ضم خ ) گفت : " گر چه این یازده عنوان کتاب چیز خاصی نداشتند ، اما ما آن ها را به آب انداختیم". وی سپس ادامه داد : " اکنون ممکن است شما بپرسید که علت این کار چه بود. خدا را شاهد می گیرم که در همان لحظه یی که این کتاب ها را در دریا ریختیم نمی دانستیم که چرا این کار را می کنیم. درست است که ما از بعضی مردمان افغانستان نفرت داریم و به محضی که نام شان را در پشت کتابی ببینیم خون مان به جوش می آید ، ولی با نهج البلاغه اثر ِ برادر محترم علی ابن ابی طالب که دشمنی نداشتیم. ما اصلا می خواستیم بدانیم که آیا وقتی کتابی در آب انداخته می شود زیر آب می رود یا روی ِ آب می آید. در حقیقت این هم علت اصلی در آب انداختن آن کتاب ها نبود. بعضی برادران شکایت کرده بودند که در درون این کتاب ها بمب های کاغذی گذاشته اند که به محض رسیدن به کابل منفجر خواهند شد. این باعث نگرانی ما شد. اما سبب نشد که ما کتاب ها را در دریا بریزیم. در حقیقت علت اصلی این کار ما نبودیم. اگرچه ما هم تایید کردیم . علت تایید ما هم این بود که این کتاب ها ...آهان ، بلی یادم آمد... حالا خوب کردیم که این کتاب ها را در دریا انداختیم. دل مان شد. زور دارید؟ مرا ببین که نشسته ام و دلیل می گویم. خوب کردیم. دست تان خلاص".

غلام دستگیر آزاد والی نیمروز در پاسخ به این سوال که چرا این کتاب ها به دریا انداخته شده اند ، گفت : " متاسفانه اکثر این کتاب ها یک عالم کلمات مقدس داشتند. ما صلاح ندیدیم که این کتاب ها را به ساندویچ فروش ها بدهیم و کلمات مقدس شان را در معرض چرب و چتلی بگذاریم". وی در این باره توضیحات بیشتری نداد و در حالی که به یک چیز ِ دراز آویخته از پشت سر ِ خود که تکان تکان می خورد اشاره می کرد ، گفت : " متاسفانه مگس ها نمی گذارند. من باید بروم. در ضمن نان چاشت خودم را هم هنوز بوع بووووووووع بووووع!".

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

موثق ، اما بی تفسیر 15

داکتر اشرف غنی احمدزی ( البته بنا به گزارش روزنامه ی هشت صبح ، و می دانید که خبرهایی که در ساعت هشت صبح پخش شوند یک کمی آلوده به خواب شب گذشته و این چیزهایند و بنا بر این ...) چه می گفتم؟ بلی ، داکتر احمدزی که نامزد ریاست جمهوری است در جمعی از مردم حاضر شد و به سوالات گوناگون آنان پاسخ داد. یکی از افراد خشم گین از وی پرسید : " چرا یک هزاره را به عنوان معاون خود انتخاب کرده ای؟". داکتر احمدزی در پاسخ گفت : " چه فرق می کند؟ همه ی ما مردم یک وطن هستیم". فرد سوال کننده در حالی که کفچه اشک در چشم اش حلقه زده بود ، سر جای خود نشست و اعتصاب سوال خود را از همان لحظه آغاز کرد. فرد دیگری پرسید : " داکتر صاحب ! من برخلاف سوال کننده ی قبلی سوال دیگری دارم که امیدوارم آن را جواب بدهید. سوال من این است : آیا در کل افغانستان دیگر کسی نبود که شما یک هزاره را به حیث معاون خود انتخاب کردید؟". داکتر احمدزی در جواب گفت : " ببینید دوستان عزیز ، ما همه شهروند این مملکت هستیم و همه برادر و برابر هستیم. هر کس که شایسته گی اش را داشته باشد می تواند معاون یا رئیس جمهور شود...". یکی دیگر از افراد حاضر در جلسه ی مذکور داکتر احمدزی را چنین مورد خطاب قرار داد :

"ما به شما افتخار می کنیم. در وطن دوستی شما هیچ کس شک ندارد. اگر شما رئیس جمهور شوید ما حاضر ایم تا آخرین قطره ی خون خود از شما حمایت می کنیم*. سوالی که من از شما دارم این است که وقتی که شما تصمیم گرفتید که نامزد ریاست جمهوری شوید و در باره ی معاونان خود فکر کردید چرا به این نتیجه ی غلط رسیدید که ...". در این جا داکتر احمد زی سخن فرد مذکور را قطع کرد و پرسید : " ببخشید ، شما هم می خواهید همان سوال دو نفر قبلی را تکرار کنید؟". فرد سوال کننده چندین بار چانه ی خود را به شدت بر سینه ی خود کوبید ( به گونه یی که صدای شکستن استخوان های سینه اش گوش افلاک را کرد) و گفت : " بلی". داکتر احمدزی در پاسخ او گفت : " تکرار می کنم برادران ، ما همه هم وطن هستیم و سرنوشت مشترک داریم. اگر ما تعصبات قبیله یی خود را پشت سر نگذاریم ، این وطن وطن نمی شود. هزاره بودن و پشتون بودن وتاجیک بودن و ازبک بودن و ترکمن بودن نباید مهم باشد. مهم باید این باشد که چه کسی ...". در این حال مرد جوانی که نکتایی سرخ تیره بر گردن داشت و دریشی اش مثل ستاره گان آسمان می درخشید ، از جای خود برخاست و در کمال ادب و خضوع و خشوع که شایسته ی یک فرد متمدن و تحصیل کرده است ناگهان فریاد کشید :

" تو خاین هستی ، تو یک هزاره ی کافر را معاون خود ساختی. به خدا خودم ترا می کشم". وی با گفتن این جمله به سمت جایی که آقای داکتر احمدزی نشسته بود حرکت کرد اما کاکای پیر اش دست او را گرفت و آرام اش کرد. یک جوان تحصیل کرده ی دیگر که از حرکت آن جوان اولی ناراحت به نظر می رسید رو به آقای احمدزی کرد و گفت : " از این چیزها که بگذریم ، برنامه ی اقتصادی شما برای رفع بی کاری در مملکت چیست؟". آقای احمدزی که کمی از تغییر فضای پرسش و پاسخ خوش حال شده بود گلوی خود را صاف کرد و گفت : " تشکر برادر عزیز ، خوب شد که بالاخره سوال متفاوتی مطرح کردی. به نظر من اقتصاد یک مملکت سه رکن اساسی دارد ...". در این وقت جوان مذکور از جای خود برخاست و در حالی که به شدت گریه می کرد ، گفت : " نه ، نه ، نمی شود. تو اول باید بگویی که چرا یک هزاره را معاون خود انتخاب کرده ای؟".

داکتر احمدزی که دهان اش از تعجب بسته مانده بود ، در درون دهان خود جملاتی گفت که هیچ کس نفهمید و آن گاه استیج به استیج آفرین تسلیم کرد. سخن گوی ایشان گفت : ما همه از استیج هستیم و به استیج باز می گردیم.

*البته تحقیقات علمی فراوان نشان داده که آدم پیش از آن که به نثار کردن آخرین قطره ی خون خود برسد از بین می رود.

۱۳۸۸ خرداد ۲, شنبه

موثق ، اما بی تفسیر 14

خلیفه ی پنجم مسلمانان – امیرالمومنین ملا محمد عمر آخوند- خواهان آزادی عبدالرحمان ابن ملجم شد. وی گفت : " این که می گویند ملا عبدالرحمان آخوند علی را به قتل رسانده تبلیغات دشمن است". خلیفه ی پنجم با اشاره به خاطرات خود از جنگ های بدر و احد گفت : " من خودم دیدم که ملا عبدالرحمان آخوند در جنگ احد چه گونه با کفار می جنگید. ما اهل مدینه ی منوره این برادر مسلمان خود را خوب می شناسیم".

گفته می شود وقتی که یکی از دستیاران ملاعمر به او گفت که اینجا وزیرستان است و نه مدینه ، ملاعمر فورا به ابو البشار کوفی فرمانده معروف طایفه ی بنی یقظان دستور داد که دستیار مذکور را گردن بزند. اما چون چنین فرماندهی عجالتا اساسا وجود نداشت ، ملاعمر رو به یکی از افراد نزدیک خود کرد و فریاد زد : " هی خان مامد ! این کافر را ببر و در سر چوک اصلی بازار مدینه از پایه ی برق آویزان کن". خان محمد که گیج شده بود با صدایی که فقط ملاعمر می شنید * گفت : " ملاصاحب ! من نمیدانم چوک اصلی بازار مدینه در کجاست". ملاعمر که عصبانی شده بود و برای نیم دقیقه از شدت خشم می توانست با هر دو چشم خود ببیند ، بار دیگر غرید : " او بچه ی سگ! تو چوک را نمی فهمی. روبروی ِ کلچه پزی قیامت ! نزدیک هده ی جلال آباد". خان محمد که از ترس می لرزید زیر لب گفت :" چه می دانم ، شما مدینه می گویید. کلچه پزی قیامت را که دیده ام". ملاعمر که دیگر نمی توانست این همه کفرگویی را تحمل کند برخاست و شروع کرد به لگد زدن به بینی و دهان خان محمد. یکی از مشاوران ملاعمر پا در میانی کرد و از او پرسید که چرا خان محمد را می زند. ملاعمر پاسخ داد : " این کافر دیوانه شده است ، کلچه پزی قیامت چیست؟ هده ی جلال آباد یعنی چه؟ زود این کلب ابن کلب ابن حمار را از پیش چشم من دور کنید. در ضمن به همه ی مسلمانان مدینه خبر بدهید که برای سرکوب مشرکین بنی غطفان و بنی قریظه آماده شوند".

هم چنان در این جلسه ملاعمر آخوند از نازل شدن وحی بر خود خبر داد و گفت : " چند وقت است که هر دو روز یا سه روز وحی به زبان انگلیسی بر من نازل می شود". اطرافیان او که از این خبر به وجد آمده بودند و از شدت وجد تمام بدن شان مثل جنازه ی خر بو می داد از او خواستند که یکی از آیات نازل شده را برای آنان قرائت کند. ملاعمر آخوند یکی از چیزهایی را که اخیرا بر او نازل شده بود ، چنین خواند :

" ای کسانی که به القاعده ایمان آورده اید ، دست از طغیان بردارید و از غارهای تان بیرون بیایید و خود تان را تسلیم کنید که ما تسلیم شونده گان را دوست می داریم. بی شک که امریکا ابرقدرتی جبار است. پس عبرت بگیرید از سرنوشت کسانی که تمرد کردند و امریکا آنان را به گوانتانامو فرستاد. و امریکا ابر قدرتی بی رحم است. ما هر کس را که بخواهیم می کشیم و هر کس را که بخواهیم رها می کنیم. قانون ما دلبخواهی است و امریکا قدرتمندی بی مانند است".


* گفته می شود گوش ملاعمر تیز تر از گوش دیگران است. علت اش همان قانون معروفی است که نمی دانیم چرا صحیح است و آن این است که وقتی کسی یک عضو خود را از دست بدهد توانایی آن عضو از دست رفته - مثلا چشم- به یک عضو دیگر - مثلا گوش- انتقال می یابد. می گویند پیرمردی این قانون را شنیده بود و می گفت : " من چه کنم این پنجه های قوی را؟ همان شکل سابق بهتر بود!".

۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

موثق ، اما بی تفسیر 14

جمعیت بزرگی از کلمات و مفاهیم ِ مدرن و غیر مدرن در اعتراض به آنچه " ستم بی سابقه ی روشنفکران افغانستان بر خود " می خواندند دست به تظاهرات به زدند. مظاهره کننده گان در بامداد ِ قرن بیست و یکم با سردادن شعار " ما آن نیستیم که شما می گویید" تظاهرات خود را شروع کردند و نزدیکی های چاشت در مقابل ساختمان ِ " تفاخر" ( مرکز اصلی تجمع روشنفکران افغانستان) رسیدند. گفته می شود در مسیر تظاهرات عده یی دیگر نیز به رسم حمایت از مفاهیم مدرن به جمع تظاهرکننده گان پیوستند. یکی از این تظاهر کننده گان که از جنس شعر بود و " نیمایی" تخلص می کرد با اشاره به کسی که در پهلوی اش ایستاده بود گفت : "من و ایشان یعنی جناب آقای "سبک قدیمی" با هم اختلاف نظرهایی داریم ، اما امروز در این تظاهرات شرکت کرده ایم تا اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانیم". وی در حالی که غم خفته یی چند خواب در چشم ترش شکسته بود ادامه داد :

" سال هاست که عده یی با استفاده از نام ما جنس های مزخرف و بی کیفیت خود را به بازار می برند و می فروشند و ما خاموشانه تماشا می کنیم".

مفهوم جوانی به نام " مدرنیته" که سازمان دهنده ی اصلی این تظاهرات بود و بسیار آزرده به نظر می رسید در سخنرانی خود به شدت به روشنفکران افغانستان حمله کرد و گفت : " شما اصلا می دانید که من کی و چی هستم که این قدر در پشت سرم حرف می زنید؟ شما هیچ غیرت و آبرو ندارید؟ اگر کسی در هر مجلس و هر رسانه یی در پشت سر شما حرف های پوچ و بی معنا بزند ، خوش می شوید؟ چه کسی گفته که کار ِ اصلی مدرنیته ترویج بی بند و باری است؟ من در کجا بی بند و باری را ترویج کرده ام؟ لطفا کاری را که خودتان دوست دارید به من نسبت ندهید".

سخنران دیگری که به نماینده گی از مظاهره کننده گان سخن گفت ، کلمه یی بود به نام " گفتمان". وی تاکید کرد که روشنفکران افغان به صورتی مستمر به مسخره کردن او می پردازند و او را هم ردیف مفهوم دیگری به نام " گفت وگو" ( که در افغانستان بسیار بدنام است) می پندارند.

یکی دیگر از مظاهره کننده گان که معتقد بود روشنفکران افغانستان برای توجیه تعصبات منطقه گرایانه ی خود سعی می کنند از تخلص او سوء استفاده کنند ، گفت : " خانم ها و آقایان روشنفکر ! شما اگر می خواهید منطقه گرایی کنید ، اگر می خواهید قوم و قبیله بازی کنید و اگر نمی خواهید که به یک سیستم حکومتی بهتر و عادلانه تر برسید آن انتخاب شماست. اما لطفا برای توجیه کاری که خود می کنید از نام من سوء استفاده نکنید. نگویید که حتا خود " نظام" ( که من باشم ) هم به خاطر گرایش های سمتی تخلص خود را از روی نام زادگاه خود انتخاب کرده است. من همین جا اعلام می کنم که تخلص من یک تخلص مستقل است و با منطقه یی به نام " دموکراس" که شما می گویید هیچ ارتباطی ندارد".

گفته می شود نیروی پولیس که برای حمایت از روشنفکران در محل تظاهرات حضور یافته بود جمعیت تظاهرکننده را با گاز اشک آور پراکنده کرد. یکی از تظاهرکننده گان به خبرنگاران گفت : " همیشه همین طور است. از منطق که کم آوردند ، به دامن زور پناه می برند".

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

موثق ، اما بی تفسیر 13

سرانجام خبر شکنجه شدن یکی از تاجران افغان به دست یک شیخ اماراتی به گوش صبغه الله مجددی رئیس سنای افغانستان رسید. وی که از شدت عصبانیت می خواست بر خود بپیچد اما به خاطر انقباض عضلات نمی توانست این کار را بکند ، در جمع خبرنگاران حاضر شد و به سوالات آنان پاسخ داد.

آقای مجددی که یک چوب- خط ِ نانوایی را در دست خود می چرخاند گفت : " اگر این شیخ پست فطرت نامسلمان به دست من بیفتد ، این چوب را در ، این چوب را در ، این چوب را بر کف پاهای اش می زنم که خوب درد کند". وی در بخش دیگری از سخنان خود گفت : " ظلم هم از خود حد و اندازه دارد".

یکی از خبرنگاران از آقای مجددی خواست که اگر ممکن باشد حد و اندازه ی ظلم را مشخص کند. آقای مجددی از همه ی خبرنگاران خواست که قلم و کاغذ گرفته یادداشت کنند. وی سپس حد و اندازه ی مجاز ظلم برای اقشار مختلف مردم را چنین توضیح داد :

برای مقامات بلند پایه ی دولت :

این مقامات می توانند در صورت ضرورت هر روز سه چهار نفر را به شکل ِ مدنی و دموکراتیک تادیب کنند ( توضیح : مصارف تکفین و تدفین و فاتحه طبعا بر دوش باقی مانده گان افراد تادیب شده می باشد).

برای رئیسان ادارت :

این ها می توانند بسته به این که مراجعه کننده های شان آدم های با تربیت باشند یا از این پدر لعنت های کوچه بازاری که آداب معاشرت را یاد ندارند ، آنان را از یک هفته تا شانزده ماه به سر بدوانند و کار شان را انجام ندهند.

برای پول داران :

پول داران می توانند برای رفع ملال از زنده گی خود از آدم های کم بضاعت پول قرض کنند ، اما آن پول را پس ندهند و قرض دهنده گان را در مجالس و مناسبت ها متهم به خشره گی کرده و بر ریش شان بخندند.

برای مولوی ها:

بیشتر ظلم های ملاها و مولوی ها را نمی توان ظلم حساب کرد ، چرا که در هر کدام از مظالم آنان مصلحت خفیه یی وجود دارد که بی آن که کسی قابلیت فهم شان را داشته باشد باعث دوام و بقای امت اسلامی می گردد. مثلا اگر یک مولوی که شش همسر دارد دو تن از همسران سابق خود را پخته کند و بخورد این کار ظلم است. اما در آن حکمتی هست : حکمت اش آن است که هیچ مسلمانی حق ندارد همزمان بیش از چهار همسر داشته باشد.

برای خشوها :

هر خشو می تواند تمام اعضای خانواده ی خود را به دشمنی با عروس های خود ترغیب کند و بر همه ی عروس های خود نام جنریک ِ " دختر ِ سگ" بگذارد.

برای داکتران :

( در این هنگام کسی وارد اتاق کنفرانس خبری شد و در گوش آقای مجددی چیزی گفت و به سرعت از در خارج شد. آقای مجددی که می خواست حد ظلم مجاز برای داکتران را تشریح کند با دستپاچه گی گفت : " برادرا ! ببخشین ! متاسفانه خبر آوردن که نواسه گکم مریض شده. مه باید برم. همی قدر بگویم که داکتر طایفه به اندازه ی یک سر سوزن حق ظلم کردن بر ملت مظلوم افغانستان را نداره. ملت افغانستان ده ای سی سال کم ظلم کشیدن که آلی از دست داکترا هم بکشن. داکتر داکتر اس ، پاکستانی خو نیس ، اجنبی خو نیس...". در این هنگام فردی که خبر آورده بود از دهلیز برگشت و فریاد زد : آلی میایی یا نمیایی ، باز ده گپ گرم آمد!).


موثق ، اما بی تفسیر 12

دولت جمهوری اسلامی ایران رسما اعلام کرد که از این پس افغان ها را به عنوان انسان به رسمیت می شناسد. حاج الهام سخن گوی دولت ایران به خبرنگاران گفت که اخیرا یکی از استادان منطق و اپیستمولوژی در خبرگزاری ایسنای این کشور کشف کرده است که :

هر کس که انسان باشد جست و جو گر و جاسوس است

افغان ها جست و جو گر و جاسوس اند

پس افغان ها انسان اند

این مقام دولتی ایران از همه ی مردم ایران خواست که از دادن هر گونه اطلاعات به افغان ها خودداری کنند و تا آنجا که امکان دارد از رو برو شدن با آنان خودداری ورزند. وی در پاسخ به خبرنگاری که از ترس مثل گچ سفید شده بود و می خواست بداند که دولت چه گونه به چنین کشف عظیمی رسیده است ، گفت : " قضیه از این قرار بود که استاد مذکور متوجه شده بود که افغان ها همیشه در جاهای وحشتناک ، در مکان های بدنام و در زباله دانی ها دنبال چیزی می گردند. از سوی دیگر همین استاد سال ها پیش متوجه شده بود که بعضی از ایرانی های نوکر امریکا هم - که اصلا جاسوس بودند- در تحت نام پژوهش گر و غیره در شهر هایی چون قم ، در مدارس مذهبی و در متون فقهی دنبال چیزی می گردند. استاد مذکور متوجه شده بود که هر دوی این گروه ها در مکان های مشابه دنبال چیزی می گردند. وقتی استاد مذکور فعالیت های انسان های ایرانی جاسوس را با با فعالیت های افغان ها مقایسه کرد و پیوند منطقی شان را تشخیص داد ، به کشفی که عرض کردم نایل شد". سخن گوی دولت جمهوری اسلامی ایران اظهار کرد که حکومت اسلامی ایران از این پس به خود حق می دهد با افغان ها به همان گونه برخورد کند که با انسان ها برخورد می کند. وی اضافه کرد : " ما نمی خواستیم افغان ها را از همه چیز محروم کنیم. خودشان قدر ناشناسی کردند".

بنا بر گزارش ها وزارت خارجه ی افغانستان از این که افغان ها در ایران جاسوسی می کنند از دولت جمهور ی اسلامی ایران معذرت خواست ، اما اتهام انسان بودن شان را به شدت رد کرد. رنگین دادفر اسپنتا ( ردا ) در یک جلسه ی خصوصی در حالی که خود را از شانه ی حامدکرزی آویزان کرده بود گفت : " دوستانی که در این جلسه حضور دارند متوجه نیستند که اگر ما هم قبول کنیم که افغان های مقیم ایران انسان اند این برای ما چه پی آمد های سنگینی خواهد داشت. آن وقت ما مجبور خواهیم شد از آنان دفاع و حمایت کنیم. آیا بودجه ی این کار را داریم؟". در این وقت همه ی حاضران جلسه خواهان تغییر موضوع بحث شدند و از رئیس جمهور خواهش کردند که معاش های شان را یک کمی زیاد تر کند.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

موثق ، اما بی تفسیر 11

بی بی سی خبر داد که " برق ازبکستان به کابل رسید".

برق مذکور که پیش از عزیمت به سمت کابل از رفتن خود به این شهر زیبا اظهار خوش حالی کرده بود به محض پیاده شدن در میدان هوایی کابل از سوی مسئولین میدان هوایی بازداشت شد. رئیس امنیت میدان هوایی کابل به خبرنگاران گفت : " برق مذکور بدون پاسپورت وارد کشور شده است و بنا بر این تا اطلاع ثانوی در میدان خواهد ماند و عجالتا وادار به کارهایی چون کالاشویی ، آب کشیدن از چاه های عمیق ، سرد کردن ساختمان های میدان و یک کار دیگر خواهد شد". خبرنگاری که از شدت کنجکاوی سالیان خود مثل پنسل لاغر شده بود پرسید : " ممکن است لطف کنید و آن کار دیگر را هم نام ببرید؟". رئیس امنیت میدان هوایی در پاسخ گفت : " ببخشید ، من خجالت می کشم از آن کار نام ببرم. معذرت می خواهم" . در این وقت ده ها خبرنگار دیگر هم کنجکاو شدند و از رئیس امنیت خواستند که سخن خود را روشن تر کند. رئیس امنیت در حالی که کمی سرخ شده بود دوباره معذرت خواهی کرد و اظهار کرد که به دلایل تربیتی و اخلاقی نمی تواند توضیح بیشتری بدهد. وی اشاره کرد که چون پای آبروی صدها نفر از مقامات و پرسونل میدان هوایی نیز در میان است به خود حق نمی دهد که در این مورد بیش از این سخن بگوید. اما سرانجام رئیس امنیت به فشار خبرنگاران تن داد و گفت :

" حالا که فشار آورده اید ، مجبورم بگویم. ما برق مذکور را مجبور کرده ایم که کامپیوترهای ما را بیست و چهار ساعت روشن نگه دارد".

خبرنگاران که می خواستند از تعجب شاخ بکشند اما وقت کافی نداشتند گفتند : " کامپیوتر؟ استفاده از کامپیوتر؟ این که خجالت ندارد".

رئیس امنیت میدانی هوایی که اندکی آرام و تا حدود زیادی گیج شده بود گفت : " جدی می گویید؟ کامپیوتر استفاده های دیگر هم دارد؟".

در خبری دیگر ، یکی از شهروندان کابل که از آمدن برق ازبکستان خوش حال شده بود گفت : " من خیلی مست ام. بسیار خوب شد. ماه گذشته شبنم ثریا هم از تاجیکستان آمده بود. من خوش حال ام. اما مشکل این است که این ها می آیند و یکی دو روز اینجا می مانند و دو باره به کشور خود بر می گردند". این شهروند در حالی که یکی از پست کارت های سنجی دت را در دست داشت و امضای شبنم ثریا بر آن پست کارت را نشان می داد ، گفت : " من شخصا شبنم جان را از نزدیک دیدم و با او قول دادم و احوال پرسی کردم". یکی از شاعران معروف افغانستان به این شهروند توصیه کرد که با برق ازبکستان قول ندهد. وی گفت : " چهل سال پیش پدرکلان من از شدت هیجان سیم برق را در آغوش گرفت و جابجا به شهادت رسید".

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

موثق اما بی تفسیر 10

ابتدا یک توضیح :
یکی از دوستان پرسیده بود که آیا من نوشته هایم را مستقیما در کامپیوتر می نویسم یا اول بر کاغذ می نویسم و بعدا آن ها را در کامپیوتر تایپ می کنم. عرض شود که من اول بر کاغذ می نویسم بعد چتل نویس ام را در کامپیوترپاک نویس می کنم. نمونه های زیر شکل چتل نویس یکی دو نوشته ی من اند :
امروز می خواهم در مورد رابطه ی دانش قدرت و شخصیت انسان بنویسم. هایدگر فوکو معتقد است که قدرت انسان را خراب و ناتوان ... فوکو معتقد است که قدرت انسان را دچار توهم میکند می کند. مثلا در افغانستان تعدادی از آدم های پلید که به اندازه یک شتر هم عقل ندارند گمان می کنند با قدرت اما خوب می دانند که چه گونه مثلا در افغانستان بعضی کسان

امروز می خواهم پاسخ یکی از خواننده گان وبلاگ را بدهم که گفته است چرا با ملاها هم صدا شده ام و مطالب ضد ترقی و پیشرفت می نویسم.

آقای طرفدار پیش رفت که مثل دیگ آش داغ شده ای ، دوست عزیز ،

اولا من بر خلاف افاضات بی معنای جناب عالی ملا نیستم. ثانیا اگر ملا می بودم اول یک دعا می کردم که خداوند ترا یک کمی سر عقل بیاورد که بعد از این نوشته ها را هم عیبی نبود. درست است که همه ی ملاها بعضی از روحانیان با هر نوع پیشرفت مخالف اند اما توی جناب روشنفکر که کارت فقط خوردن و خوابیدن و در وبلاگ ها گشتن است چه گلی به سر مردم زده ای؟ اما شما به عنوان یک روشنفکر حتما توجه دارید که اصلاح امور به تدریج امکان پذیر می شود. همین نظری که شما داده اید و ماشاءالله نشان می دهد که سطح سواد تان از سطح سواد یک غچی هم تجاوز نمی کند می تواند در بهتر شدن دید ما نسبت به مسایلی چون پیش رفت کمک کند. من شما را می شناسم و یک روز افشا خواهم کرد. باز هم تشکر از نظر تان. شادکام باشید ".

و حال یک خبر موثق اما بی تفسیر :

باراک اوباما رئیس جمهور امریکا در تماسی تلفونی با حامد کرزی انتخاب شدن او به عنوان رئیس جمهور افغانستان را تبریک گفت. آقای اوباما گفت : " ما به این نتیجه رسیده ایم که شما باید به کار تان ادامه بدهید. لازم نیست انتخابات را برگزار کنید ، اما برگزار کردن اش زیانی هم ندارد. یک مقدار مصرف دارد که در باره اش با کشورهای عضو ناتو گفت و گو کرده ایم". آقای کرزی ضمن تشکر از رئیس جمهور امریکا در پشت تلفون یک سیشن گریه هم کرد و به زبان فارسی گفت : " هیچ فکر نمی کردم یک سیاه افریقایی این قدر دل رحم داشته باشد".

بنا بر یک خبر دیگر دیروز در سنای امریکا سناتور بیرد و سناتور دیک دوربان با همدیگر شدیدا مشاجره کردند. سناتور بیرد از معاونت قسیم فهیم دفاع می کرد ، در حالی که سناتور دوربان انتخاب او به حیث معاون رئیس جمهور را یک خطای استراتیژیک می خواند. بنا بر استدلال سناتور دوربان - که در جلسه ی دیروز سنا با لباس افغانی حضور یافته بود- با انتخاب فهیم به حیث معاون حوادثی چون لت و کوب شدن محمد حسین فهیمی نماینده ی بلخاب در پارلمان افزایش خواهد یافت. در برابر سناتور بیرد مشکل آقای فهیمی را ناشی از بی احتیاطی خود او دانسته و گفت : او می تواند بعد از این از راه ناهور به بهسود رفته از آنجا از طریق پنجاب و یکاولنگ و دره صوف به بلخاب برود.



۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

کمیسیون تعبیر خواب

کمیسیون تعبیر خواب در پارلمان افغانستان تشکیل گردید. به دنبال شکایت بسیاری از نماینده گان از مقررات سختگیرانه ی درون پارلمان هیاتی تعیین شد که به این شکایت ها رسیده گی کند. نماینده گان مذکور شکایت داشتند که آنان در میانه ی جلسات به خواب می روند و رویا می بینند ، اما وقتی بیدار می شوند حق ندارند در باره ی خوابی که دیده اند سخن بگویند و در نیتجه رویاهای شان ضایع می شوند. وقتی هم که به خانه می روند ، دیگر چیزی از رویاهای مذکور در خاطر شان نمی ماند. این نماینده گان خواهان تشکیل یک کمیسیون تعبیر خواب شدند. هیات پس از بررسی این شکایت ها به این نتیجه رسید که شکایت های مذکور مشروع اند. در نتیجه کمیسیون تعبیر خواب پارلمان رسما تشکیل گردید.

کمیسیون مذکور همه روزه از ساعت 2 تا 4 بعد از ظهر به تعبیر خواب نماینده گان خواهد پرداخت. در یادداشتی که در این مورد در میان نماینده گان توزیع شد آمده است :

"رویاها عموما بر سه نوع اند : رویای صالحه ، رویای فاسده و رویای بی خاصیت. در رویای صالحه نماینده ی پارلمان خود را مثلا یک لحظه در احاطه ی نمازگزاران و حاجیان می یابد و لحظه یی دیگر با ملایک آسمانی بر فراز ابرها پرواز می کند و برای آن که سبکبال باشد همه ی دارایی های این دنیایی خود را از دست می دهد و با دل و جان رها شده از فتنه های این جهان به سوی معشوق جاودان می شتابد. در رویای فاسده نماینده ی پارلمان تلویزیون خانه ی خود را روشن می کند و رقص زنان و مردان نیمه برهنه را تماشا می کند. آن گاه آن زنان و مردان از صفحه ی تلویزیون خارج شده و در اتاق او قدم می گذارند و در پیش روی او شروع می کنند به رقصیدن. معمولا نماینده در این وقت از خواب بیدار می شود و می بیند که افراد دور و برش به او می خندند. در رویای بی خاصیت نماینده ی پارلمان پلاستیک و فلز بی کاره و دیوار و درخت و خرگادی را در خواب می بیند".

در جای دیگری از این یادداشت آمده است :

" توجه داشته باشید که به عنوان یک اصلی کلی در تعبیر خواب رویای آدم های خوب همیشه صادق است و رویای آدم های بد معنای سرچپه دارد".

در جلسه ی امروز تعبیر خواب یکی از نماینده گان پارلمان که خودش اصرار داشت در کل جهان مانند او آدم پلید یافته نمی شود ، گفت : " من امروز خواب دیدم که صابون را خیال کیک کرده می خورم و می میرم".

نماینده ی دیگری خواب خود را چنین تعریف کرد : " من هر روز بدون استثنا خواب می بینم که دشمنان افغانستان مرا به یک تخته چوب بسته اند و در همان حال سر مرا در سطل پر آب داخل می کنند. نفسم بند می شود و یک چیز بد مزه مثل بلغم در دهان ام می آید". رئیس کمیسیون تعبیر خواب در پاسخ این نماینده گفت :

" شما اگر نمی خواهید این خواب وحشتناک را هر روز ببینید حد اقل وقتی که در مجلس می خوابید انگشتان تان را از دماغ تان بیرون بیاورید".

یکی دیگر از نماینده گان رویای خود را گفت اما کسی از اعضای کمیسیون نتوانست خواب او را تعبیر کند. خواب او چنین بود : " خواب می بنیم که در کنار شتری ایستاده ام که بر پشت اش درخت بادام گل کرده. بر گرد سر این شتر هاله یی از نور دیده می شود. در هر دقیقه صدها نوت صد دالری از پشت سرش می ریزند اما پیش از آن که به زمین برسند تبدیل به خرگوش شده فرار می کنند". این نماینده ی پارلمان را فورا به شفاخانه انتقال دادند.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

موثق ، اما بی تفسیر 9*

دولت افغانستان روز اول ماه سرطان را " روز ملی عذرخواهی" اعلام کرد. سخن گوی دولت گفت که در پی جلسات طولانی بحث و مشورت برای حل مشکل افغانستان ، رئیس جمهور و وزرا و نماینده گان پارلمان به این نتیجه رسیدند که بسیاری از مشکلات مملکت به خاطری حل نمی شوند که ما از همدیگر عذرخواهی نمی کنیم. وی گفت که هر کس حق دارد در این روز بدون ترس و تشویش از هر کس که دل اش می خواهد عذر خواهی کند. بر اساس شنیده ها کسانی که پیشاپیش اعلام کرده اند که در روز اول سرطان فرصت را غنیمت شمرده و دست به عذرخواهی گسترده خواهند زد عبارت اند از :

حامد کرزی: وی آماده گی اش برای عذر خواهی از ملاعمر را به اطلاع نماینده ی طالبان رساند. کرزی اظهار کرد که در روز اول سرطان با گوسفند به غار ِ ملاعمر خواهد رفت و از او معذرت خواهد خواست. وی با اشاره به رنجی که ملا عمر در این سال ها کشیده است گفت : می گویند در شهر کوران یک چشمه پادشاه است. ما برای جبران جفایی که در گذشته در حق امیرالمومنین صاحب کرده ایم کاری می کنیم که در شهر بیناها هم یک چشمه پادشاه شود.


زنان شوهردار : صدها هزار تن از زنان شجاع افغانستان سکوت خود را شکسته و آن را به حویلی همسایه انداختند. این زنان گفتند که از این پس بی حیایی کسانی را که در زیر نام مقدس زن دست به سرپیچی از خواسته های شوهران متدین خود می زنند تحمل نخواهند کرد. آنان اعلام کردند که از به دنیا آمدن خود شرمسار اند و از درگاه شوهران متعال خود طلب مغفرت می کنند.


استادان دانشگاه کابل : هفتاد و دو تن از استادان دانشگاه در بیانیه یی گفتند که در روز اول سرطان از شاگردان خود معذرت خواهند خواست. یکی از این استادان که با اسم مستعار در پای بیانیه ی مذکور امضا کرده بود چنین گفت : " ما در گذشته در وقت نوت دادن به شاگردان بسیاری از جاها را خالی گذاشته ایم. دلیل این کار این بود که در کتابچه های خود ما هم آن جاها خالی بودند. ما به شاگردان قول داده بودیم که آن جاهای خالی را پر خواهیم کرد. اما با تحقیقی که کردیم معلوم شد که آن جاهای خالی در سی سال گذشته و در نوت های استادان قبلی هم خالی بوده اند. این است که ما به خاطر این سکته گی ها از شاگردان معذرت می خواهیم. کار دیگری از دست مان بر نمی آید". وی سپس نمونه یی زیر را از بین نوت های خود کشیده و در اختیار رسانه ها قرارداد :

تیمور لنگ در سال ... به هرات و ... حمله کرد و چندین ... را قتل عام نموده و پالان های شان را آتش ... نشده باشد. این ... تا مدت ها به خاطر ... دوام و قسمت های دیگری از نواحی ... نیز ... بر همین منوال بود. ... صاحب تاریخ معروف... التواریخ نقل می کند که در زمانی که شهر هرات ... بود مردمان کشورهایی چون ...ستان ، ایران و چین در هر سال ... بار به این شهر آمده و ... هنوز بر پا می باشد.


شیخ آصف محسنی : شیخ آصف محسنی از کلیه ی زنان و مردانی که به خاطر قانون احوال شخصیه ی شیعیان از دست او آزرده شده بودند پوزش خواهد خواست. رئیس دفتر آقای محسنی گفت که این تصمیم آقای محسنی به دنبال آن اتخاذ شد که شخص کثیفی به نام سلیم خروشنده – از یاران نزدیک قبلی آقای محسنی- در این اواخر از آقای محسنی سرپیچی کرد و از حزب حرکت اسلامی اخراج گردید. آقای محسنی در یک مجلس غیر رسمی اعلام کرده است که زنان به هیچ وجه ملزم نیستند در هیچ زمینه یی از شوهران خود اطاعت کنند. وی این گونه چیزها را مزخرفات قرون ماضی دانسته و مخالفت آن با کرامت انسانی زنان را اظهر من الفساد فی ادارات الدولتیه خواند. بسیاری از زنان و از جمله خانم آقای سلیم خروشنده این اقدام آقای محسنی را نشانه ی پایبندی او به حقوق زنان تلقی کرده از او تشکر کردند. خانم آقای خروشنده در مصاحبه با یک خبرگزاری که نخواست اسم اش فاش شود گفت : " سلیم خروشنده اگر چه شوهر من است اما انسان کثیفی است. همین جزایش هست. باز هم با آقای محسنی مخالفت کند".


* نیستند؟ هستند. همین ها هم خبر اند دیگر. شما را به خدا این قدر سر عنوان کش نکنید. بگذارید آدم کار خود را بکند. لازم نیست به خاطر این همه کج سلیقه گی از من معذرت بخواهید. برای خودتان خوب نیست. با وجود این من آماده ام معذرت شما را بپذیرم. سعه ی صدر ام کجا رفته ؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

جاودان یاد " او"

همکشوران ِ عزیز ،

آنچه در پی می آید زنده گی نامه ی "او" است که توسط یکی از دوستان نزدیک اش تهیه گردیده است. به خاطر اهمیت فراوان این زنده گی نامه خبرهای موثق اما بی تفسیر را امروز نخواهید خواند :

او در یک خانواده ی فقیر مذهبی چشم به جهان گشود. سپس برای مدتی چشم از جهان پوشید و به خواب رفت و به محض بیدار شدن شروع کرد به چیغ زدن. پدر اش دهقان بود . هنوز دو ساله نشده بود که به کمک پدر خود می شتافت. با پدر خود در بالای زمین کار می کرد ( چون در آن هنگام نمی توانست در زیر زمین کار کند). از همان آوان کودکی به بازی علاقه یی نداشت و دست های خود را چتل نمی کرد. او بر خلاف دیگر کودکان محله که تعداد شان به یک صد و سیزده تن می رسید و همه گی بدون استثنا گنگ بودند ، در سه ساله گی کلماتی می گفت که هیچ کس معنای شان را نمی فهمید. اما او به این اندازه نبوغ راضی نبود. در درون اش اشتیاق یاد گرفتن صد ها رشته ی دانش و ده ها زبان خارجی دود می کرد و می رفت که به یک آتشفشان تبدیل شود. پدر اش که دانسته بود پسر اش با دیگران از زمین تا آسمان فرق دارد او را فورا در نزد ملای ده برد. در دوران تحصیل در نزد ملا همه به او احترام می گذاشتند. از همان زمان آثار سخاوت و جوانمردی در چهره اش موج می زدند. هر روز که جیب های خود را پر از توت خشک می کرد و به مکتب می رفت دو سه دانه از آن توت ها را به افراد دور و بر خود نیز می داد. هنوز پا به سن پنچ ساله گی نگذاشته بود که ابجد هوز حطی کلمن سعفص را پشت سر گذاشت. می گویند او حتا معنای این کلمات را در کتاب قاعده ی بغدادی می دانست اما لب از لب نمی گشود ، چرا که در درون اش توفانی بر پا بود و او می ترسید که آن توفان از دهان او سر ریز کند و آتش در سوخته گان عالم زند.

او که از استعداد سرشار خدا داده بر خوردار بود مثل بقیه ی شاگردان مکتب نبود که سال ها از کتاب پنج گنج و " کریما ببخشای بر حال ما" عبور نکند. در سال دوم و سوم مکتب ِ خانه گی او هم پنج گنج را تمام کرد ، هم دیوان حافظ را. جالب آ ن که او همه ی اشعار این کتاب ها را به عمد غلط می خواند تا کسی متوجه نبوغ اش نشود و به او چشم زخم نزند. می گویند وقتی که به کتاب نصاب الصبیان رسید حتا پیش از آن که ملا کتاب را باز کند رو به ملا کرد و گفت : سما آسمان است و ابیض سفید. فاعلات فاعلات فاعلات فاعلن غنچه از رشک دهان ات می خورد خون ِ لگن. می گویند ملا کاملا میخکوب شده بود و نمی توانست از جای خود تکان بخورد چون هر دو پای اش از سابق فلج بودند. او پیش از آن که هشت ساله شود کتاب های المراح و شرح ماته عامل و السیوطی را تمام کرده بود. به حدی در صرف و نحو و ادبیات عربی پیش رفته بود که پدر اش در حضور او نماز را با صدای بلند نمی خواند. می شرمید. چرا که چند بار پسر اش به او تذکر داده بود که " ایناک نابود " نیست ، "ایاک نعبد" است.

او که در سنین کودکی همه ی مراحل کسب علم را طی کرده بود آماده می شد که برای طی مراحل بالاتر به مدارس خارج از کشور برود. اما در آن زمان شوروی و غلامان حلقه به گوش اش بر کشور عزیز ما افغانستان تجاوز نمودند. او نمی توانست از وظیفه ی دفاع مقدس خود سر باز زند. این بود که به جمع مجاهدین پیوست و در اندک زمانی توانست به یک قومندان ورزیده و مومن تبدیل شود. در جبهه شب ها به حدی در عبادت و نیایش غرق می شد که دیگران به عملیات می رفتند و او حتا از رفتن دیگران خبرهم نمی شد. با عشق و خلوص با خدای خود راز و نیاز می کرد و گاه گاه از خداوند متعال طلب مغفرت و پیسه می کرد. سال های جهاد وجود او را بیش از پیش صیقل داد. به حدی که همه ی چیزهایی را که در نزد ملا آموخته بود از یاد برد و ذهن اش مثل یک آیینه ی بی زنگار از غبار علم و دانش پاک گردید.

پس از پیروزی جهاد ِ برحق ملت شهید پرور افغانستان ، او از یاران سابق خود جفاها دید. نو دولتان قدر او را آنچنان که باید نشناختند. این است که او به کار شخصی پرداخت و با استعدادی که داشت شروع کرد به تجارت مبادله ی خر. یک خر را می خرید و آن را با خر ِ یک نفر دیگر مبادله می کرد و در این جریان گاهی جاکتی ، کفشی ، پتویی یا چند تا تخم مرغ سر می گرفت. او در این کار چنان مهارتی یافت که مشهور شد به " خر بدل ". اما گردش روزگار به یک نحو نمی ماند. در سال دو هزار و پنج میلادی که سال انتخابات نماینده گان پارلمان بود ، او با شعار " خر نداشتی ، خر نمی ارزی" وارد مبارزه ی انتخاباتی شد. مردم که می دانستند او چه قدر در کار خود وارد است از او به صورت بی دریغ حمایت کردند و او را با بالاترین میزان رای به پارلمان فرستادند. می گویند او حتا در پارلمان هم دچار غرور بیجا نشده و هم چنان کارهای سابق خود را نیز به وجه احسن پیش می برد. وی در مدت کوتاهی که در پارلمان بود به نود و هفت نفر از اعضای پارلمان پیشنهاد مبادله ی خر داد. اما کوردلان تاب دیدن خورشید وجود او را نداشتند. او هنوز می خواست به خدمت به مردم و ملت ادامه بدهد. تقدیر برای او برنامه ی دیگری داشت. یعنی هم کوردلان و هم تقدیر از او دل خوشی نداشتند.

شامگاه نهم ثور بود. او با عده یی دیگر تازه بر سر سفره نشسته بودند که یکی از حاضران که خود نیز نماینده ی پارلمان بود به همه چنین چلنج داد: "هر کس که بتواند یک غوری برنج را با گوشت و قورمه اش به تنهایی بخورد ، من می گویم که او واقعا نر است".

او کسی نبود که در برابر این گونه چلنج های بزدلانه کوتاه بیاید. غوری را برداشت و برنج و گوشت و وقورمه اش را در پنج دقیقه نوش جان نمود. اما دریغا که چند دقیقه بعد و در حالی که نری خود را کاملا اثبات کرده بود جان به جان آفرین تسلیم کرد. روح اش شاد باد. می گویند در لحظه ی جان دادن او به قدرت خداوند چندین بار سقف خانه لرزید ، چون در بالاخانه کودکان خرمستی می کردند.

در اخیر ذکر این نکته هم لازم است که قرار است سال آینده یونسکو سمینار سه ماهه ی بررسی شخصیت و اندیشه های او را در کابل برگزار کند.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

موثق اما بی تفسیر 8

خبر اول :

محمد قسیم فهیم در یک کنفرانس خبری اعلام کرد که او هنوز فکر می کند که آن سخن چند سال پیش اش مبنی بر حمایت نکردن مجاهدین از کرزی درست است. خبرنگاری پرسید : "ولی شما پست معاونت رئیس جمهوری را قبول کرده اید و رسما از کرزی حمایت می کنید". آقای فهیم گفت : " درست است. من گفتم که مجاهدین دیگر هرگز از کرزی حمایت نخواهند کرد. نگفتم که من تا زنده ام مجاهد خواهم ماند. گپ را گرفتید؟".


خبر دوم :

نسیم فکرت روزنامه نگار افغان به وطن برگشت. وی به محض رسیدن به کابل اعلام کرد که خاک کابل بهتر از آرد است. یکی از استقبال کننده گان که کمی گیچ شده بود ، گفت : آقای فکرت ! برای خریدن یک بوجی آرد پول می دهند ، در حالی که یک بوجی خاک را از هر جا می توان رایگان به دست آورد. نسیم فکرت در حالی که تبسمی مملو از عشق به وطن را از روی خود پاک می کرد گفت : خوب ، به همین دلیل خاک کابل بهتر از آرد است دیگر. وی همچنین اعلام کرد که کابل جای ترسوها نیست. ترسوها با شنیدن این سخن واسکت های خود را زیر سر خود گذاشته و از شرم مثل کودکان بی تربیت به خواب رفتند.


خبر سوم :

حامد کرزی مدعی شد که حاضر است با رقیبان خود در عرصه ی انتخابات مذاکره کند. وی که در جمع گروهی از طرفداران خود در کمیسیون مستقل برگزاری انتخابات سخنرانی می کرد گفت : " به خدا من حاضرم با مرغ و ماهی هم مذاکره کنم ، چه برسد به هفتاد و سه هزار نفر از برادران که نامزد ریاست جمهوری شده اند". یکی از خدمتگزاران کاخ ریاست جمهوری این سخن آقای کرزی را تایید کرده و گفت : " رئیس صاحب جمهور واقعا با مرغ و ماهی مذاکره می کند. هر روز که من غذای رئیس جمهور را خدمت شان می برم ایشان این طور با مرغ و ماهی سخن می گوید : خوب ، بچیش ماهی تو خو بری معده مه مضر استی. تو ره بخورم یا نخورم. بیا می خورم. پناه بر خدا. تو مرغه خو والله اگه بانم". گفته می شود که رئیس جمهور از داوود نجفی رئیس دارالانشای کمیسیون مستقل انتخابات که جمپری هژده جیبه پوشیده بود انتقاد کرد و گفت : فعلا آن قدرش امکان ندارد.


خبر چهارم :

کریم خلیلی معاون رئیس جمهور افغانستان از حوادثی که در کشور گاه گاه پیش می آیند اظهار نارضایتی کرد و گفت : " ما با همه ی توان خود سعی می کنیم که این ها نشوند و ان شاءالله در ماه های آینده شاهد یک نوع تحول خوب برای مردم عزیز کشور خود باشیم. ملت افغانستان ملت خوبی است و خوبی اش در ادامه ی خوبی های گذشته نوید دهنده ی خوبی های بهتر در آینده ی مملکت هست". این سخنان آقای خلیلی قرار است با استقبال پر شور مردم متدین سر ِ پل مواجه شود. بنا بر گزارش ها این مردم متدین عادت دارند این نوع سخنان را با استقبال پر شور مواجه کنند.


خبر پنجم :

جمعی از خواننده گان با وفای وبلاگ حزین ِ " ریخته ها" طی مراسمی خاص از نویسنده ی این وبلاگ قدر دانی کردند. آنان اظهار کردند که از فکاهی های این وبلاگ خیلی خوش شان می آید . نویسنده ی وبلاگ مذکور ضمن تشکر از لطف هواداران خود می خواست بگوید که این وبلاگ فکاهی نیست و او تا کنون در آن هیچ فکاهه یی منتشر نکرده است. اما هواداران ِ مذکور به او اجازه ندادند که به ساحت ِ وبلاگ خود اسائه ی ادب کند و یک صدا گفتند : تو خود ملانصرالدین هستی. نویسنده ی وبلاگ مذکور پس از شنیدن این جمله ی دلگرم کننده شروع کرد به خواندن نوحه ی " من آمده ام که طنز بنیاد کنم ".



۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

معجزه ی پیر

" نفس ِ باد ِ صبا مشک فشان خواهد شد" *

فصل ِ تمرین دموکراسی ِ مان خواهد شد


انتخابات فرا می رسد و باز فضا

مدتی پر ز امید و هیجان خواهد شد


"رمضان" جام عقیقی به "غنی" خواهد داد

چشم "کرزی" به "علومی" نگران خواهد شد


یکی از نامزدان نعره زنان خواهان ِ

بسط آزادی ِ انواع ِ بیان خواهد شد


دومی در اثر معجزه ی وایاگرا

یک شبه حامی ِ سرسخت ِ زنان خواهد شد


سومی بهر ِ ولسوالی خود جامه دران

چارمی در پی ِ تغییر ِ جهان خواهد شد



پنجمی از غم ِ اسلام فغان ها کرده

خسته از خشکی ِ حلقوم و زبان خواهد شد


ششمی در پی ِ تبلیغ ِ نظارت بر خلق

و مزایای عظیم خفقان خواهد شد

...

لیک آخر سخن ِ شیخ بود فیصله کن

هر چه او گفت شود عاقبت آن خواهد شد


"شیخ واشنگتن" اگر معجزه در کار آرد

مرده بر خاسته از جا و روان خواهد شد



* این بیت را از یک شاعر معروف پیشاوری وام گرفته ام. آن را بر پشت ریکشای خود به رشته ی تحریر درآورده بود ( البته رشته اش را من ندیدم ، دیگران می گفتند نظر پاک نباشد دیدن اش سخت است).