بی بی سی خبر داد که " برق ازبکستان به کابل رسید".
برق مذکور که پیش از عزیمت به سمت کابل از رفتن خود به این شهر زیبا اظهار خوش حالی کرده بود به محض پیاده شدن در میدان هوایی کابل از سوی مسئولین میدان هوایی بازداشت شد. رئیس امنیت میدان هوایی کابل به خبرنگاران گفت : " برق مذکور بدون پاسپورت وارد کشور شده است و بنا بر این تا اطلاع ثانوی در میدان خواهد ماند و عجالتا وادار به کارهایی چون کالاشویی ، آب کشیدن از چاه های عمیق ، سرد کردن ساختمان های میدان و یک کار دیگر خواهد شد". خبرنگاری که از شدت کنجکاوی سالیان خود مثل پنسل لاغر شده بود پرسید : " ممکن است لطف کنید و آن کار دیگر را هم نام ببرید؟". رئیس امنیت میدان هوایی در پاسخ گفت : " ببخشید ، من خجالت می کشم از آن کار نام ببرم. معذرت می خواهم" . در این وقت ده ها خبرنگار دیگر هم کنجکاو شدند و از رئیس امنیت خواستند که سخن خود را روشن تر کند. رئیس امنیت در حالی که کمی سرخ شده بود دوباره معذرت خواهی کرد و اظهار کرد که به دلایل تربیتی و اخلاقی نمی تواند توضیح بیشتری بدهد. وی اشاره کرد که چون پای آبروی صدها نفر از مقامات و پرسونل میدان هوایی نیز در میان است به خود حق نمی دهد که در این مورد بیش از این سخن بگوید. اما سرانجام رئیس امنیت به فشار خبرنگاران تن داد و گفت :
" حالا که فشار آورده اید ، مجبورم بگویم. ما برق مذکور را مجبور کرده ایم که کامپیوترهای ما را بیست و چهار ساعت روشن نگه دارد".
خبرنگاران که می خواستند از تعجب شاخ بکشند اما وقت کافی نداشتند گفتند : " کامپیوتر؟ استفاده از کامپیوتر؟ این که خجالت ندارد".
رئیس امنیت میدانی هوایی که اندکی آرام و تا حدود زیادی گیج شده بود گفت : " جدی می گویید؟ کامپیوتر استفاده های دیگر هم دارد؟".
در خبری دیگر ، یکی از شهروندان کابل که از آمدن برق ازبکستان خوش حال شده بود گفت : " من خیلی مست ام. بسیار خوب شد. ماه گذشته شبنم ثریا هم از تاجیکستان آمده بود. من خوش حال ام. اما مشکل این است که این ها می آیند و یکی دو روز اینجا می مانند و دو باره به کشور خود بر می گردند". این شهروند در حالی که یکی از پست کارت های سنجی دت را در دست داشت و امضای شبنم ثریا بر آن پست کارت را نشان می داد ، گفت : " من شخصا شبنم جان را از نزدیک دیدم و با او قول دادم و احوال پرسی کردم". یکی از شاعران معروف افغانستان به این شهروند توصیه کرد که با برق ازبکستان قول ندهد. وی گفت : " چهل سال پیش پدرکلان من از شدت هیجان سیم برق را در آغوش گرفت و جابجا به شهادت رسید".
۱ نظر:
چرا یک چیز
اوف بر این همه تلخی
وقتی این جا می آیم و می خواهم برای تو چیزی تایپ کنم فکر می کنم که روی هر کلید کمپیوتر یک سنجاق است که در دل ناخن هایم فرو می رود. طنز سیاه و تلخ و در عین حال نشاط بر انگیز شما را خوانده خوانده لحظه ای همه چیز ها را فراموش می کنم.
حالا نمی شود کاری کنید که این فراموشی کمی دوام بیاورد. مصروف چه کارها استی رفیق. در کجایی؟ هیچ به بلاق دره آمده ای؟ جایی که غمهایش چندان هم زود گذر نیست.
برای ما یک کاری دیگر کن. وبلاگ نویسی غفلت برانگیز ترین کار دنیای معاصر است. این جا از بسته ارتباطات سریع و نزدیک و بهم بسته است که همه روابط آدمهای مثل ما و شما یخ می بندد. سلامت باشی.
ارسال یک نظر